نشستن عمر همراه گروهی در مسجد و دعای همهشان یکی بعد از دیگری
ابن سعد (۲۹۴/۳) از ابوسعید مولای ابواسید روایت نموده، که گفت: عمربن خطاب از طرف شب بعد از عشاء در مسجد گشت میزد، هر کی را در آن میدید بیرونش مینمود، مگر کسی را که ایستاده بود و نماز میگزارد، باری بر تعدادی از اصحاب رسول خدا صعبور نمود که در میانشان ابی بن کعب سهم تشریف داشت، پرسید، اینها کیانند؟ ابی گفت: افرادی از خانوادهات، ای امیرالمؤمنین، پرسید: بعد از نماز چه شما را نگه داشته است؟ گفت: نشستیم و خدا را ذکر میکنیم، اضافه میکند: آن گاه با ایشان نشست، و برای نزدیکترینشان به خودش گفت: به دعا شروع کن، میگوید: وی دعا نمود، بعد از هر یک آنها طالب دعا گردید و آنان دعا نمودند تا این که به من رسید و من در پهلویش قرار داشتم، گفت: تو بگو، من بند ماندم و از ترس لرزهای فرایم گرفت، که او نیز آن را از من احساس نمود، گفت: اگر بگویی: بار خدایا برایمان بیامرز، بار خدایا رحممان فرما کافی است، میگوید: بعد از آن عمر شروع نمود، و هیچ کسی در قوم از وی پر اشکتر و شدید گریه کنندهتر نبود، بعد از آن فرمود: بس است، اکنون پراکنده شوید.