سخن عمر سدر حالی که بر بستر مرگ قرار داشت
ابن سعد (۳۵۸/۳) از یحیی بن ابی راشد نصری [۸۰]روایت نموده است، هنگامی که مرگ عمربن خطاب سفرارسید، به پسرش گفت: ای پسرم، وقتی مرگم فرارسید مرا به پهلو بخوابان، و زانوهایت را بر پشتم بگذار، دست راستت را بر جبینم بگذار و دست چپت را بر چانهام، و وقتی قبض روح شدم چشم هایم را بپوش، و در کفنم میانه روی نمایید، چون اگر نزد خداوند برایم خیری باشد بهتر از آن را در عوض آن به من میدهد، و اگر بر غیر آن باشم، لباسم را از تنم بیرون میکشد، و در کشیدن لباس از تنم تندی مینماید. در حفرهام نیز میانه روی کنید، چون اگر نزد خداوند برایم خیری باشد، به اندازه دید چشمم آن را برایم وسیع مینماید و میگشاید، و اگر بر غیر آن باشم آن را بر من تنگ میکند حتی که پهلوهایم به هم میچسبند و از هم تیر میشوند. زنی را همراهم بیرون نکنید. مرا به آنچه در من نیست ستایش و تزکیه نکنید، چون خداوند به من عالمتر است. وقتی مرا بیرون نمودید، به شتاب مرا ببرید، چون اگر نزد خداوند برایم خیری باشد، مرا به آنچه عرضه میکنید که برایم بهتر است، و اگر بر غیر آن باشم، از شانههایتان شری را افکندهاید که حمل مینمایید. این را ابن ابی الدنیا در القبور از یحیی همانند آن، چنانکه در المنتخب (۴۲۷/۴) آمده، روایت نموده است. و در محول ساختن کار شورا برای اهل آن، قول عمر سوقتی که دانست مرگ فرا رسیده است، گذشت که گفت: اکنون اگر دنیا همهاش برایم میبود آن را به خاطر رهایی از هول قیامت فدیه میدادم، ولی نیست، و هم چنین گفتارش برای فرزندش که: ای عبداللَّه بن عمر، گونهام را بر زمین بچسبان. و او را از رانم بر ساق خود قرار دادم. گفت: گونهام را بر زمین بچسبان، آن گاه ریش و گونه وی را رها نمود تا این که بر زمین افتاد، در این حال گفت: وای بر تو، و ای بر مادرت ای عمر، اگر خداوند تو را نبخشد ای عمر! و بعد از آن جان سپرد، خداوند رحمتش کناد. این را طبرانی در یک حدیث طولانی از ابن عمر بروایت نموده و اسناد آن را هیثمی (۷۶/۹) حسن دانسته است.
[۸۰] این چنین در اصل و ابن سعد آمده، و در المنتخب: «بصیری» آمده، و ممکن همین درست باشد.