حیات صحابه – جلد پنجم

فهرست کتاب

حدیث انس سدرباره جمع نمودن اصحاب بین کسب و علم

حدیث انس سدرباره جمع نمودن اصحاب بین کسب و علم

ابونعیم در الحلیه (۱۲۳/۱) از ثابت بنانی روایت نموده، که گفت: انس بن مالک هفتاد تن مردان انصار را ذکر نمود، که وقتی شب فرا می‏رسید، به محل درس وی در مدینه روی می‏آوردند، و در آنجا شب را سپری می‏نمودند و قرآن می‏خواندند، و وقتی صبح می‏کردند کسی که قوت و زور می‏داشت هیزم فراهم می‏آورد و آب شیرین می‏آورد [۴۳۴]و کسانی که دارنده می‏بودند، گوسفند می‏گرفتند و آن را آماده می‏کردند و صبحگاهان در حجره‏های رسول خدا صآویزان می‏بود، هنگامی که خبیب سبه قتل رسید، رسول خدا صآنان را فرستاد، و در میان آنان دایی من حرام بن ملحان سهم بود، ایشان به قریه‏ای از بنی سلیم رسیدند، آنجا حرام به امیرشان گفت: آیا به اینان خبر ندهم که ایشان هدف ما نیستند و به این صورت راه ما را رها نمایند و به طرف مطلوب برویم؟ گفتند: آری، بنابراین نزد ایشان آمد و آن حرف را به آنان گفت، ولی مردی با نیزه‏ای از روبرویش آمد و به قتلش رسانید، هنگامی که حرام اثر نیزه را در جوفش احساس نمود گفت: اللَّه اکبر، سوگند به پروردگار کعبه، کامیاب شدم، آن گاه آنان را محاصره نمودند و خبر دهنده‏ای هم از ایشان باقی نماند، من پیامبر خدا صرا ندیدم که چون حزن و اندوهش بر آنان، بر سریه دیگری اندوهگین شده باشد، پیامبر خدا صرا دیدم که هرگاه نماز بامداد را می‏خواند دست‌هایش را بلند می‏نمود و بر آنان دعا می‏کرد [۴۳۵].

و نزد ابن سعد (۵۱۴/۳) از ثابت بن انس روایت است که گفت: مردمانی نزد پیامبرصآمدند و گفتند: مردانی را با ما بفرست که به ما قرآن و سنت را یاد دهند، آن گاه هفتاد مرد از انصار را به‌سوی ایشان فرستاد، که به آنان قاریان گفته می‏شد، و در میان آنها دایی من حرام نیز حضور داشت، آنان قرآن می‏خواندند، از طرف شب درس می‏خواندند و می‏آموختند، و از طرف روز آب می‏آوردند و درمسجد میگذاشتند، و هیزم فراهم می‏آوردند و آن را به فروش می‏رسانیدند، و توسط آن برای اهل صفه و فقیران طعام می‏خریدند، پیامبر صایشان را به‌سوی آنان روان نمود، آنان به ایشان متعرض شدند و قبل از این که به جای مطلوب برسند همه‌شان را به قتل رسانیدند، آنان گفتند: بار خدای، از سوی ما برای نبی ات برسان که ما با تو ملاقات نمودیم، از تو راضی شدیم و تو از ما راضی شدی. می‏گوید: ومردی نزد حرام - دایی انس از عقبش امد و او را به نیزه زد و نیزه‏اش را در وی فرو برد، حرام گفت: کامیاب شدم، سوگند به پروردگار کعبه!! رسول خدا صبرای برادرانش گفت: «برادرانتان به قتل رسیدند، و ایشان گفتند: بار خدایا، از سوی ما برای نبی ات برسان که ما با تو ملاقت نمودیم، از تو راضی شدیم و تو از ما راضی شدی» [۴۳۶].

[۴۳۴] و از این طریق امرار معاش می‏نمود. م. [۴۳۵] ابونعیم در الحلیة (۱/ ۱۲۳) طبرانی در الصغیر (۱/ ۳۲۴). [۴۳۶] مسلم (۱۷۷) در کتاب المساجد و در کتاب الامارة (۱۴۷).