حدیث انس سدرباره جمع نمودن اصحاب بین کسب و علم
ابونعیم در الحلیه (۱۲۳/۱) از ثابت بنانی روایت نموده، که گفت: انس بن مالک هفتاد تن مردان انصار را ذکر نمود، که وقتی شب فرا میرسید، به محل درس وی در مدینه روی میآوردند، و در آنجا شب را سپری مینمودند و قرآن میخواندند، و وقتی صبح میکردند کسی که قوت و زور میداشت هیزم فراهم میآورد و آب شیرین میآورد [۴۳۴]و کسانی که دارنده میبودند، گوسفند میگرفتند و آن را آماده میکردند و صبحگاهان در حجرههای رسول خدا صآویزان میبود، هنگامی که خبیب سبه قتل رسید، رسول خدا صآنان را فرستاد، و در میان آنان دایی من حرام بن ملحان سهم بود، ایشان به قریهای از بنی سلیم رسیدند، آنجا حرام به امیرشان گفت: آیا به اینان خبر ندهم که ایشان هدف ما نیستند و به این صورت راه ما را رها نمایند و به طرف مطلوب برویم؟ گفتند: آری، بنابراین نزد ایشان آمد و آن حرف را به آنان گفت، ولی مردی با نیزهای از روبرویش آمد و به قتلش رسانید، هنگامی که حرام اثر نیزه را در جوفش احساس نمود گفت: اللَّه اکبر، سوگند به پروردگار کعبه، کامیاب شدم، آن گاه آنان را محاصره نمودند و خبر دهندهای هم از ایشان باقی نماند، من پیامبر خدا صرا ندیدم که چون حزن و اندوهش بر آنان، بر سریه دیگری اندوهگین شده باشد، پیامبر خدا صرا دیدم که هرگاه نماز بامداد را میخواند دستهایش را بلند مینمود و بر آنان دعا میکرد [۴۳۵].
و نزد ابن سعد (۵۱۴/۳) از ثابت بن انس روایت است که گفت: مردمانی نزد پیامبرصآمدند و گفتند: مردانی را با ما بفرست که به ما قرآن و سنت را یاد دهند، آن گاه هفتاد مرد از انصار را بهسوی ایشان فرستاد، که به آنان قاریان گفته میشد، و در میان آنها دایی من حرام نیز حضور داشت، آنان قرآن میخواندند، از طرف شب درس میخواندند و میآموختند، و از طرف روز آب میآوردند و درمسجد میگذاشتند، و هیزم فراهم میآوردند و آن را به فروش میرسانیدند، و توسط آن برای اهل صفه و فقیران طعام میخریدند، پیامبر صایشان را بهسوی آنان روان نمود، آنان به ایشان متعرض شدند و قبل از این که به جای مطلوب برسند همهشان را به قتل رسانیدند، آنان گفتند: بار خدای، از سوی ما برای نبی ات برسان که ما با تو ملاقات نمودیم، از تو راضی شدیم و تو از ما راضی شدی. میگوید: ومردی نزد حرام - دایی انس از عقبش امد و او را به نیزه زد و نیزهاش را در وی فرو برد، حرام گفت: کامیاب شدم، سوگند به پروردگار کعبه!! رسول خدا صبرای برادرانش گفت: «برادرانتان به قتل رسیدند، و ایشان گفتند: بار خدایا، از سوی ما برای نبی ات برسان که ما با تو ملاقت نمودیم، از تو راضی شدیم و تو از ما راضی شدی» [۴۳۶].
[۴۳۴] و از این طریق امرار معاش مینمود. م. [۴۳۵] ابونعیم در الحلیة (۱/ ۱۲۳) طبرانی در الصغیر (۱/ ۳۲۴). [۴۳۶] مسلم (۱۷۷) در کتاب المساجد و در کتاب الامارة (۱۴۷).