یقین خریمبناوس در مورد آنچه پیامبر صدرباره شیما دختر بقیله گفته بود
ابونعیم در الدلائل (ص۱۹۶) از حمیدبن منهب روایت نموده است، که جدم خریم بن اوس سگفت: بهسوی پیامبر صهجرت نمودم، و هنگام بازگشتش از تبوک نزدش رسیدم و اسلام آوردم. از وی شنیدم که میگفت: «حیره سفید برایم بلند کرده شد، و شیما دختر بقیله ازدی بر قاطری خاکستری رنگ سوار بود و در چادر سیاه خود را پوشانیده بود» [۱۲۶]. گفتم: ای رسول خدا، اگر وارد حیره شدیم، و او را چنانکه وصف نمودی یافتیم وی از من باشد؟ فرمود: «وی از تو باشد». میگوید: بعد از آن حادثه ارتداد پیش آمد، و کسی از طی مرتد نشد، و با خالدبن ولید سبهسوی حیره حرکت نمودیم. هنگامی که به آن وارد شدیم، با نخستین کسی که برخوردیم شیما دختر بقیله بود، که بر قاطر خاکستری رنگ در حالی که با چادر سیاهی خود را پوشانیده بود، عیناً طوری که رسول خدا صگفته بود، سوار بود. من به وی چنگ انداختم و گفتم: این را پیامبر خدا صبرایم وصف نموده است، خالد از من شاهد خواست، و من آن را حاضر نمودم، و شاهدان محمدبن مسلمه و محمدبن بشیر باز انصار بودند، بنابراین خالد وی را به من تسلیم نمود، و برادرش عبدالمسیح بن بقیله نزدش پایین آمد و میخواست صلح نماید، و گفت: او را به من بفروش، گفتم: وی را به خدا سوگند، از هزار کم نمیکنم،، آن گاه به من هزار درهم داد، و او را به وی تسلیم نمودم، به من گفتند: اگر صد هزار هم میگفتی به تو میداد، گفتم: تصور نمیکردم که عددی زیادتر از هزار باشد [۱۲۷]. طبرانی این را از حمید به طول آن، چنان که در الاصابه (۲۲۴/۱) آمده، روایت نموده، بخاری هم این را از حمید به اختصار روایت نموده، و ابن منده آن را به طولش روایت نموده، و گفته: جز به این اسناد شناخته نمیشود، زکریا بن یحیی این را به تنهایی از زخر) بن حصن (روایت کرده، این چنین در الاصابه (۳۷۱/۳) آمده است.
[۱۲۶] سندش ضعیف است. ابن سعد (۴/ ۲۳۴) ابن عساکر در مختصر تاریخ دمشق (۲۸/ ۲۸۶/ ۲۸۷) و ابن حجر آن را در الاصابة (۱۱/ ۱۲۲) وذهبی در سیر اعلام النبلاء (۳/ ۳۹۸-۳۹۹) ذکر کردهاند. [۱۲۷] ضعیف. ابنعیم در الدلائل (ص ۱۹۶) طبرانی (۴/ ۲۱۳، ۲۱۴) بیهقی در الدلائل (۵/ ۲۶۸) در سند آن زحر بن حصن شناخته شده نیست و حمید بن منهب نیز ترجمهی وی را نیافتم.