قصه منافقی که نزد پیامبر صآمد تا برایش مغفرت بخواهد و او برایش مغفرت خواست
ابونعیم از ابن عمر بروایت نموده، که گفت: نزد پیامبر صنشسته بودم که ناگهان حرمله بن زید انصاری س- یک تن از بنی حارثه - نزدش آمد، و در پیش روی رسول خدا صنشست و گفت: ای رسول خدا، ایمان اینجاست، و با دستش به زبانش اشاره نمود، و نفاق اینجاست، و دستش را بر سینهاش گذاشت، و خداوند را جز اندک یاد نمیکند. رسول خدا صخاموش باقی ماند، و حرمله آن را تکرار نمود. آن گاه پیامبر صزبان حرمله را گرفت و گفت: «بار خدایا، به او زبانی صادق و قلبی شاکر نصیب بگردان، و دوستی مرا و دوستی کسی را که مرا دوست میدارد، به او عطا فرما، و امرش را بهسوی خیر رهنمون گردان»، آن گاه حرمله به او گفت: ای رسول خدا، من برادران منافقی دارم که بزرگشان بودم، آیا تو را به آنان دلالت و رهنمایی نکنم؟ پیامبر خدا صفرمود: «کسی که نزدمان آمد، چنان که تو آمدی، برایش مغفرت میخواهیم؛ چنان که برای تو مغفرت خواستیم، و کسی که بر آن اصرار ورزد خداوند او را سزاوار است» [۴۰]. این چنین در الکنز (۲۵۰/۲) آمده است. طبرانی هم این را روایت کرده و در اسنادش اشکالی وجود ندارد، ابن منده نیز این را روایت کرده است، و در فوائد هشام بن عمار روایت احمد بن سلیمان را به روایت از ابودرداء سهمانند آن روایت کردیم [۴۱]، این چنین در الاصابه (۳۲۰/۱) آمده است.
[۴۰] طبرانی (۴/ ۶). [۴۱] هیثمی آن را در المجمع (۴۰۲) به طبرانی از ابودرداء نسب داده است. وی گفته است: در آن یک روای است که نام برده نشده و بقیهی رجال آن ثقه هستند.