حیات صحابه – جلد پنجم

فهرست کتاب

ادب ابن عمر لدر تعلیمش

ادب ابن عمر لدر تعلیمش

ابن عبدالبر در جامع العلم (۵۲/۲) از مجاهد روایت نموده، که گفت: ابن عمر باز میراثی از اولاد صلبی پرسیده شد، گفت: نمی‏دانم، به او گفته شد: چه تو را باز می‏دارد که جوابش را بدهی؟ گفت: ابن عمر از چیزی پرسیده شد، گفت: نمی‏دانم. و نزد ابن سعد (۱۴۴/۴) از عروه روایت است که گفت: ابن عمر از چیزی که نمی‏دانست پرسیده شد، گفت: من به آن علم ندارم، هنگامی که آن مرد روی گردانید به نفس خودش گفت: ابن عمر از چیزی که بدان علم نداشت پرسیده شد، گفت: من به آن علم ندارم [۴۹۰].

و ابن عبدالبر در جامع العلم (۵۴/۲) از عقبه بن مسلم روایت نموده، که گفت: سی و چهار ماه همراهی و مصاحبت ابن عمر را نمودم، در بیشتر سوالهایی که از وی می‏شد، می‏گفت: نمی‏دانم، بعد از آن به من ملتفت شده می‏گفت: آیا می‏دانی که اینان چه می‏خواهند؟ می‏خواهند پشت‏های ما را پلی به‌سوی جهنم سازند. و ابن سعد (۱۶۸/۴) از نافع روایت نموده که: مردی از ابن عمر مسئله‏ای را پرسید، ابن عمر سرش را فرود آورد، و به او پاسخ نداد، حتی مردم گمان نمودند، که وی مساله او را نشنیده است، می‏گوید: آن مرد به او گفت: - خداوند تو را رحم کناد آیا مسئله‏ام را نشنیدی؟ گفت: بلی، ولی شما چنان می‏پندارید، که خداوند ما را از آنچه شما می‏پرسید، سئوال نمی‏کند، بگذارمان - خداوند تو را رحم کناد -، تا در مسئله ات فکر و غور کنیم، اگر برای آن جوابی نزدمان بود خوب، در غیر آن برایت می‏گوییم که ما بدان علم نداریم.

[۴۹۰] دارمی (۱۷۹).