قصه عقبه بن عامر با قومش هنگامی که نزد پیامبر صآمدند
ابن عساکر از عقبه بن عامر سروایت نموده، که گفت: با دوازده سوار آمدم، و نزد رسول خدا صفرود آمدیم، یارانم گفتند: آیا کسی برای ما شترهایمان را میچراند، تا ما برویم و از پیامبر خدا صعلم بیاموزیم، و وقتی او رفت و ما عودت نمودیم آنچه را از رسول خدا صشنیدهایم، به او یاد دهیم؟ آن گاه من روزهایی آن عمل را انجام دادم، باز فکر نمودم و با خود گفتم: ممکن است من زیانمند باشم!! یارانم آنچه را میشنوند که من نمیشنوم، و چیزی را فرا میگیرند، که من از نبی خدا صفرا نمیگیرم، بنابراین روزی حاضر شدم، و از مردی شنیدم که میگوید: نبی خدا صگفت: «کسی که وضوی کامل نماید، از گناهش چون طفل نوزاد پاک میگردد»، من از آن به تعجب افتادم، عمربن خطاب سگفت: چگونه، اگر سخن اول را میشنیدی متعجبتر میبودی؟ گفتم: آن را برایم اعاده کن - خداوند مرا فدایت گرداند -، گفت: رسول خدا فرمود: «کسی در حالی بمیرد که به خدا شریک نمیآورد، خداوند برایش دروازههای جنت را باز میکند، و از هر کدامش که بخواهد داخل میشود، و جنت هشت دروازه دارد»، بعد از آن رسول خدا صنزد ما بیرون گردید، و من روبرویش نشستم، او رویش را از من گردانید، و این عمل را چندین بار انجام داد، وقتی که بار چهارم بود، گفتم: ای نبی خدا - پدر و مادرم فدایت - چرا رویت را از من میگردانی؟ آن گاه رویش را به سویم گردانید و گفت: «آیا یکی برایت محبوبتر است یا دوازده؟» هنگامی که این حالت را دیدم بهسوی یارانم برگشتم [۴۹۵]. این چنین در الکنز (۷۷/۱) آمده، و ابونعیم در الحلیه (۳۰۷/۹) مثل آن را روایت نموده است.
[۴۹۵] ضعیف. ابن عساکر و ابونعیم (۹/ ۳۰۷) طبرانی (۱۷/ ۳۳۷) در سند آن القاسم ابوعبدالرحمن است که متروک است: المجمع (۱/ ۲۳).