قصه شیخ بزرگ سالی که گناهان زیادی را مرتکب شده بود و نیز قصه ابوفروه
ابن ابی حاتم از مکحول روایت نموده، که گفت: شیخ بزرگی که پیر شده بود و ابروهایش بر چشمهایش افتاده بود آمد و گفت: ای رسول خدا مردی است که مرتکب خیانت و فجور شده است، و هر حاجت و آرزومندیی را که خواسته به دست راستش چیده است، و اگر گناهانش در میان اهل زمین تقسیم شود، حتماً آنان را هلاک خواهد نمود، آیا برای وی توبهای هست؟! پیامبر صفرمود: «آیا اسلام آوردهای؟» گفت: من شهادت میدهم معبودی جز خداوند واحد و لا شریک نیست و محمد بنده و رسول اوست، بنیصافزود: «خداوند غدرها و فجورت را میآمرزد، و بدی هایت را به نیکی تبدیل میکند، البته تا وقتی که همینطور باشی»، گفت: ای رسول خدا، غدرها و فجورم؟! فرمود: «غدرها و فجورت»، آن گاه آن مرد در حالی برگشت که تکبیر و «لا إله إلا الله» میگفت [۱۴۳].
و طبرانی از حدیث ابوفروه سروایت نموده که: وی نزد رسول خدا صآمد و گفت: درباره مردی که همه گناهان را مرتکب شده و حاجت و آرزمندیی را نگذاشته چه فکر میکنی، آیا برای وی توبهای هست؟ فرمود: «اسلام آوردهای؟» گفت: آری، فرمود: «نیکیها را انجام بده، گناهان و بدیها را بگذار، خداوند همه آن را برایت نیکی و خیر میگرداند». گفت: غدرها و فجورم؟ فرمود «آری»، آن گاه وی تا آن وقت تکبیر میگفت که ناپدید شد [۱۴۴]. این چنین در تفسیر ابن کثیر (۳۲۸/۳) آمده است.
[۱۴۳] سند آن ضعیف است. به علت مرسل بودن. به روایت ابن ابی حاتم از مکحول بصورت مرسل. احمد (۴/ ۳۸۴) بصورت موصول روایت کرده که باز در آن انقطاع است. [۱۴۴] صحیح. طبرانی (۷/ ۳۱۴).