پیامبر صو گذاشتن سعدبن معاذ در مسجد هنگامی که در روز خندق مجروح گردید
بخاری و مسلم از عایشه لروایت نمودهاند که گفت: سعد سدر روز خندق مجروح گردید، وی را مردی از قریش که به او حبان بن عرقه گفته میشد، به تیر زد، و تیر وی در شاهرگ [۲۳۳]او اصابت نموده بود پیامبر صبرای او خیمه در مسجد برپا نمودم تا او را از نزدیک عیادت کند. هنگامی که از خندق برگشت سلاح را گذاشت و غسل نمود، آنگاه جبرئیل در حالی نزدش آمد که از سرش غبار میریخت وی گفت سلاح را گذاشتی، به خدا سوگند من آن را نگذاشتهام و بهسوی آنان بر. فرمود به کدام سو؟ وی بهسوی بنی قریظه اشاره نمود. آن گاه پیامبر نزد آنان رفت و آنان تابع حکم پیامبر شدند: پیامبر داوری را در بین آنان به سعد محول گردانید. سعد گفت من درباره آنان چنین حکم میکنم که جنگ جویان آنان کشته شوند و زنان و اولادشان کنیز و برده گرفته شوند، و اموالشان تقسیم گردد، هشام میگوید: پدرم برایم از عایشه لخبر داد که سعد گفت: بار خدایا، تو میدانی که جهاد علیه هیچکسی در راه تو برایم محبوبتر، از جهاد علیه قومی که پیامبرت را تکذیب و اخراج نمودهاند نیست. بار خدایا، من گمان میکنم که تو جنگ را در میان ما و ایشان تمام نمودهای، و اگر از جنگ قریش چیزی باقی مانده باشد، مرا برای آنان باقی بگذار تا با ایشان در راه تو جهاد کنم، و اگر جنگ را تمام نموده باشی، این زخم را بترکان و مرگم را در آن بگردان، آن گاه وسط زخمش ترکید -، و در مسجد آنان خیمهای بود از بنی غفار - ناگهان دیدند که به طرفشان خون در جریان است، آنان گفتند: ای اهل خیمه، این چیست که از طرف شما بهسوی ما میآید؟ ناگهان دیده شد که خون از زخم سعد در جریان است، و او بر اثر آن درگذشت [۲۳۴]. این چنین در جمع الفوائد (۵۲/۲) آمده است.
[۲۳۳] رگی است در ذراع که رگ چهار اندام نیز میگویند، و در عربی برایش اکحل گفته میشود. م. [۲۳۴] بخاری (۴۶۳) و (۴۱۲۲) و مسلم (۱۷۶۹).