حیات صحابه – جلد پنجم

فهرست کتاب

عمر و پرسیدن سه مسئله از علی و خوشحالیش به پاسخ وی

عمر و پرسیدن سه مسئله از علی و خوشحالیش به پاسخ وی

طبرانی در الأوسط از ابن عمر بروایت نموده، که گفت: عمربن خطاب سبه علی بن ابی طالب سگفت: ای ابوالحسن بسا اوقات حاضر بوده‏ای و ما غائب بوده‏ایم، و بسا اوقات حاضر بوده‏ایم و غائب بوده‏ای، سه مسئله را از تو می‏پرسم، آیا درباره آن‏ها علم داری؟ علی گفت: آن‏ها کدام‌اند؟ گفت: مردی، مردی را دوست می‏دارد، در حالی که خیری را از وی ندیده است، و مردی، مردی را بد می‏برد، در حالی که شری را از وی ندیده است، گفت: آری، رسول خدا صفرمود: «ارواح در هوا لشکرهای بسیج شده‏اند، و با هم روبرو می‏شوند و نزدیک می‏گردند، آنانی که از ایشان باهم تعارف حاصل نمودند نزدیک می‏شوند، و آنانی که یکدیگر را نشناختند با هم اختلاف می‏کنند»، گفت: یکی، و افزود: مردی حدیثی را بیان می‏کند و ناگهان آن را فراموش می‏نماید، و ناگهان آن را به یاد می‏آورد، علی گفت: از رسول خدا صشنیدم که می‏گفت: «هر قلبی برای خود ابری چون ابر مهتاب دارد، در حالی که مهتاب روشنی می‏دهد ناگهان ابری جلویش را می‏گیرد و تاریک می‏شود، و ناگهان از او دور می‏گردد و روشن می‏شود، و در حالی که مرد حدیث را بیان می‏کند، ناگهان همان ابر جلویش را می‏گیرد و فراموش می‏نماید، و وقتی از وی دور می‏شود به یاد می‏آورد»، عمر گفت: دو، گفت: و مردی خواب می‏بیند بعضی از آن‏ها راست می‏باشد، و برخی‌شان دروغ، گفت: آری، از رسول خدا صشنیدیم که می‏گفت: «هر بنده و کنیز [۵۰۰]که می‏خوابد، و در خواب فرو می‏رود، روحش به عرش برده می‏شود، روح شخصی که نزد عرش بیدار می‏شود، خوابش راست می‏آید، و روح شخصی که به عرش نرسیده بیدار می‏شود، خوابش دروغ می‏آید»، عمر گفت: سه چیز بود که در طلب آن‏ها بودم، ستایش خدایی راست که قبل از مرگ آن‏ها را به دست آوردم [۵۰۱]. هیثمی (۱۶۲/۱) می‏گوید: در این ازهر بن عبداللَّه آمده، عقیلی گفته: حدیث وی از ابن عجلان غیر محفوظ است، و این حدیث از حدیث اسرائیل از ابواسحاق از حارث از علی به شکل موقوف دانسته و شناخته می‏شود، و بقیه رجال آن ثقه دانسته شده‏اند.

[۵۰۰] یعنی بنده و کنیز خداوند که تمام انسانان را شامل می‏شود نه غلام و کنیز انسان‏ها، و هدف از آن مرد و زن می‏باشد. م. [۵۰۱] ضعیف. حاکم (۴/ ۲۴۰، ۴۲۰) بغدادی (۸/ ۲۰۶) ابن عساکر (۳/ ۴۰۷) در سند آن ازهر بن عبدالله است که صدوق است و در مورد وی سخنانی در مورد ناصبی بودنش گفته شده. نگا: التهذیب (۱/ ۲۰۴) التقریب (۱/ ۵۲) المیزان (۱/ ۱۷۳، ۱/ ۳۳۹).