حیات صحابه – جلد پنجم

فهرست کتاب

قصه جندب بجلی با ابی کعب در طلب علم

قصه جندب بجلی با ابی کعب در طلب علم

ابن سعد (۵۰۱/۳) از جندب بن عبداللَّه بجلی روایت نموده، که گفت: در طلب علم مدینه آمدم، و داخل مسجد رسول خدا صشدم، ناگهان دیدم که مردم حلقه‏هایی تشکیل داده‏اند و صحبت می‏کنند، من از حلقه‏ها عبور نمودم، تا این که به حلقه‏ای آمدم، که در آن مرد رنگ پریده‏ای بود، و دو جامه بر تن داشت، گویی که از سفر آمده باشد، می‏گوید: از وی شنیدم که می‏گفت: سوگند به پروردگار کعبه، زمامداران ولایت‏ها هلاک شدند، و بر آنان باکی هم ندارم - می‏پندارمش که این را مکرراً گفت - می‏گوید: نزدش نشستم، و همان قدری که برایش مقدر شده بود صحبت نمود و بعد از آن برخاست، می‏افزاید: بعد از این که برخاست از وی پرسیدم، گفتم: این کیست؟ گفتند: سید مسلمانان ابی بن کعب س، می‏گوید: بعد وی را دنبال نمودم، تا این که به منزلش آمد، متوجه شدم که منزل کهنه و حال بدی دارد، او را مردی زاهد و گوشه‌گیر یافتم و تمام امور و کارهایش با هم مشابهت داشت، به او سلام دادم، وی جواب سلامم را داد و بعد از آن پرسید، تو از کجا هستی؟ گفتم: از اهل عراق گفت: از من به کثرت سئوال نمودند، هنگامی که این را گفت، خشمگین شدم، می‏افزاید: آن گاه بر زانوهایم نشستم و دست هایم را این طور - برابر رویش بلند نمود - بلند نمودم و رویم را به‌سوی قبله گردانیدم، می‏افزاید: گفتم: بار خدایا، از آنان به تو شکوه می‏کنیم، ما در طلب علم مال مصرف می‏کنیم، بدن‏هایمان را در تکلیف و مشقت می‏اندازیم، و سواری‏هایمان را به راه می‏اندازیم، و وقتی همراه‌شان روبرو گردیدیم، برای‌مان ترش روی می‏کنند و به ما می‏گویند، می‏افزاید: آن گاه ابی گریست و شروع به راضی ساختن من نمود و می‏گفت: وای بر تو، من آنجا نرفتم من آنجا نرفتم [۴۸۰]، می‏گوید: بعد از آن گفت: بار خدایا، من به تو تعهد می‏سپارم که اگر مرا تا روز جمعه باقی گذاشتی، آنچه را از پیامبر صشنیده‏ام بیان می‏کنم، و در آن از ملامت ملامتگر نمی‏ترسم، می‏گوید: هنگامی که آن را گفت، از نزدش برگشتم و انتظار جمعه را می‏کشیدم، وقتی روز پنج شنبه فرا رسید برای بعضی کارهایم بیرون شدم، ناگهان متوجه شدم که کوچه‏ها مملو از مردم‏اند، به هر کوچه‏ای که می‏رفتم و نگاه می‏نمودم مردم در آن با من روبرو می‏شدند، می‏گوید: گفتم: مردم را چه شده است و چه می‏کنند؟ گفتند: تو را بیگانه می‏پنداریم، می‏گوید: پاسخ دادم: آری، گفتند: سید مسلمانان ابی بن کعب مرده است، جندب می‏گوید: بعد با ابوموسی در عراق روبرو شدم، و حدیث و صحبت ابی را برایش نقل نمودم، گفت: واحسرتا، کاش باقی می‏ماند تا گفته‏اش به دست ما می‏رسید.

[۴۸۰] یعنی هدفم آنچه نبود که تو برداشت نمودی. م.