بیقراری عمروبن عاص سدر حال مرگش از هراس آنچه بعد از وفات میباشد
ابن سعد (۲۵۸/۴) از ابن شماسه مهری روایت نموده، که گفت: نزد عمروبن عاص سدر حالی حاضر شدم که در حالت مرگ قرار داشت، وی رویش را بهسوی دیوار گردانید و گریه طولانی نمود پسرش به او گفت: چه تو را میگریاند؟ آیا رسول خدا صتو را به این مژده نداده است، آیا تو را به این بشارت نداده است؟ - میگوید: و او در این حالت گریه مینمود و رویش به طرف دیوار بود -، میافزاید: بعد از آن رویش را بهسوی ما گردانید و گفت: بهترین چیزی که برایم به شمار میآید شهادت: «لا إله إلا الله وان محمد رسول الله»، است، ولی من بر سه حال قرار داشتم، خود را در حالی دریافتم که در میان مردم هیچ کسی از رسول خدا صنزدم مبغوضتر نبود، و هیچ عملی از این عمل برایم محبوبتر نبود که بر وی دست یابم و او را به قتل برسانم، اگر بر آن حالت میمردم از اهل آتش میبودم. بعد از آن خداوند اسلام را در قلبم جای داد و نزد رسول خدا صآمدم تا با او بیعت کنم، و گفتم: ای رسول خدا، دست راستت را باز کن که با تو بیعت نمایم، افزود: آن گاه دستش را باز نمود، و من دستم را باز داشتم، پرسید: «ای عمرو تو را چه شد؟» گفت: پاسخ دادم: میخواهم شرط بگذارم، فرمود: «چه شرطی میگذاری؟» پاسخ دادم: شرط میگذارم که برایم بخشیده شود، گفت: «ای عمرو آیا نمیدانی که اسلام آنچه را که قبل از آن بوده نابود میسازد، و هجرت آنچه را که قبل از آن بوده از بین میبرد و حج آنچه را که قبل از آن بوده نابود مینماید»، بعد از آن خود را در حالی دریافتم که در میان مردم هیچ کسی از رسول خدا صبرایم محبوبتر نبود، و کسی از وی در چشمم بزرگوارتر نبود، و اگر پرسیده میشدم، که وی را توصیف کنم، نمیتوانستم، چون به خاطر احترام و بزرگ داشتش، من توان آن را نداشتم که به طرفش دقیق متوجه شوم، اگر بر آن حالت میمردم امیدوار بودم که از اهل جنت باشم، بعد از آن متولی چیزهایی شدیم که نمیدانم من در آن چهام یا حالم در آن چیست. وقتی من مردم نوحه کنندهای و آتشی مرا همراهی نکند، و وقتی مرا دفن نمودید، خاک را به آرامی بر من اندازید، و وقتی از قبرم فارغ شدید، نزد قبرم به اندازه ذبح شدن شتر و تقسیم شدن گوشت آن درنگ کنید، چون من به شما انس میگیرم تا بدانم که برای فرستادگان پروردگارم چه پاسخ بدهم [۱۰۹]. مسلم (۷۶/۱) این را به سند ابن سعد به سیاق وی همانند آن روایت کرده است.
احمد این را از عبدالرحمن بن شماسه روایت نموده، که گفت: هنگامی که وفات عمرو بن عاص سفرارسید، گریست، پسرش عبداللَّه به او گفت: چرا گریه میکنی؟ آیا از ترس مرگ؟ گفت: نخیر، به خدا سوگند، ولی از ترس آنچه بعد از مرگ است!! پسرش به وی گفت: تو بر خیر بودی، و صحبت رسول خدا و فتوحات شامش را به یادش آورد، عمرو گفت: بهتر را ترک نمودی: شهادت لا إله إلا الله، و آن را به اختصار ذکر نموده، و در آخر آن افزوده: وقتی مردم گریه کنندهای بر من گریه نکند، و مدح کننده و آتشی دنبالم ننماید، و لنگم را بر من ببندید، چون من مخاصمه کننده هستم، و خاک را به نرمی بر من بپاشید، و پهلوی راستم به خاک از پهلوی چپم مستحقتر نیست و در قبرم چوب و سنگ قرار ندهید [۱۱۰]. این چنین در البدایه (۲۶/۸) آمده، و گفته: این حدیث را مسلم در صحیح خود روایت نموده، و در آن زیادتهایی بر این سیاق، یعنی سیاق احمد، هست، و در روایتی آمده: وی بعد از این رویش را بهسوی دیوار گردانید و میگفت: «اللهم امرتنا فعصينا، ونـهيتنا فمـا انتهينا، ولا يسعنا الا عفوك». ترجمه: «بار خدایا، به ما امر کردی و عصیان نمودیم، ما را نهی نمودی ولی باز نایستادیم و جز عفوت دیگر چیزی [گناهان] ما را در خود نمیگنجاند».
و در روایتی آمده است: وی دستش را بر موضع طوق آهنین در گردنش گذاشت و سرش را بهسوی آسمان بلند نمود و گفت: «اللهم لاقوى فانتصر، ولا برىء فأعتذر، ولا مستنكر بل مستغفر، لااله الاانت». ترجمه: «بار خدایا قوی نیستم که نصرت یابم، پاک نیستم که معذرت بخواهم و انکار کننده هم نیستم، بلکه مغفرت طلب کنندهام، معبودی جز تو نیست». و این را تا آن وقت تکرار نمود که وفات کرد، س. و ابن سعد (۲۶۰/۴) از عبداللَّه بن عمرو سروایت نموده... وحدیث را در آنچه عمرو وصیت نموده است، ذکر کرده و در آخر آن آمده است: بعد از آن گفت: «اللهم انك امرتنا فركبنا، و نـهيتنا، فاضعنا، فلا برىء فاعتذر، ولا عزيز فانتصر، ولكن لا إله إلا الله». ترجمه: «بار خدایا، تو ما را امر نمودی و ما تابع هوا شدیم و ما را نهی نمودی و آن را ضایع کردیم، پاک نیستم که معذرت بخواهم، قوی نیستم که غالب شوم ولی معبودی جزاللَّه نیست»، این را تا آن وقت میگفت که درگذشت.
[۱۰۹] مسلم (۱۲۱) در کتاب ایمان. [۱۱۰] صحیح. احمد (۴/ ۱۹۹).