حیات صحابه – جلد پنجم

فهرست کتاب

بی‌قراری عمروبن عاص سدر حال مرگش از هراس آنچه بعد از وفات می‏باشد

بی‌قراری عمروبن عاص سدر حال مرگش از هراس آنچه بعد از وفات می‏باشد

ابن سعد (۲۵۸/۴) از ابن شماسه مهری روایت نموده، که گفت: نزد عمروبن عاص سدر حالی حاضر شدم که در حالت مرگ قرار داشت، وی رویش را به‌سوی دیوار گردانید و گریه طولانی نمود پسرش به او گفت: چه تو را می‏گریاند؟ آیا رسول خدا صتو را به این مژده نداده است، آیا تو را به این بشارت نداده است؟ - می‏گوید: و او در این حالت گریه می‏نمود و رویش به طرف دیوار بود -، می‏افزاید: بعد از آن رویش را به‌سوی ما گردانید و گفت: بهترین چیزی که برایم به شمار می‏آید شهادت: «لا إله إلا الله وان محمد رسول الله»، است، ولی من بر سه حال قرار داشتم، خود را در حالی دریافتم که در میان مردم هیچ کسی از رسول خدا صنزدم مبغوض‏تر نبود، و هیچ عملی از این عمل برایم محبوب‏تر نبود که بر وی دست یابم و او را به قتل برسانم، اگر بر آن حالت می‏مردم از اهل آتش می‏بودم. بعد از آن خداوند اسلام را در قلبم جای داد و نزد رسول خدا صآمدم تا با او بیعت کنم، و گفتم: ای رسول خدا، دست راستت را باز کن که با تو بیعت نمایم، افزود: آن گاه دستش را باز نمود، و من دستم را باز داشتم، پرسید: «ای عمرو تو را چه شد؟» گفت: پاسخ دادم: می‏خواهم شرط بگذارم، فرمود: «چه شرطی می‏گذاری؟» پاسخ دادم: شرط می‏گذارم که برایم بخشیده شود، گفت: «ای عمرو آیا نمیدانی که اسلام آنچه را که قبل از آن بوده نابود می‏سازد، و هجرت آنچه را که قبل از آن بوده از بین می‏برد و حج آنچه را که قبل از آن بوده نابود می‏نماید»، بعد از آن خود را در حالی دریافتم که در میان مردم هیچ کسی از رسول خدا صبرایم محبوب‏تر نبود، و کسی از وی در چشمم بزرگوارتر نبود، و اگر پرسیده می‏شدم، که وی را توصیف کنم، نمی‏توانستم، چون به خاطر احترام و بزرگ داشتش، من توان آن را نداشتم که به طرفش دقیق متوجه شوم، اگر بر آن حالت می‏مردم امیدوار بودم که از اهل جنت باشم، بعد از آن متولی چیزهایی شدیم که نمی‏دانم من در آن چه‏ام یا حالم در آن چیست. وقتی من مردم نوحه کنندهای و آتشی مرا همراهی نکند، و وقتی مرا دفن نمودید، خاک را به آرامی بر من اندازید، و وقتی از قبرم فارغ شدید، نزد قبرم به اندازه ذبح شدن شتر و تقسیم شدن گوشت آن درنگ کنید، چون من به شما انس می‏گیرم تا بدانم که برای فرستادگان پروردگارم چه پاسخ بدهم [۱۰۹]. مسلم (۷۶/۱) این را به سند ابن سعد به سیاق وی همانند آن روایت کرده است.

احمد این را از عبدالرحمن بن شماسه روایت نموده، که گفت: هنگامی که وفات عمرو بن عاص سفرارسید، گریست، پسرش عبداللَّه به او گفت: چرا گریه می‏کنی؟ آیا از ترس مرگ؟ گفت: نخیر، به خدا سوگند، ولی از ترس آنچه بعد از مرگ است!! پسرش به وی گفت: تو بر خیر بودی، و صحبت رسول خدا و فتوحات شامش را به یادش آورد، عمرو گفت: بهتر را ترک نمودی: شهادت لا إله إلا الله، و آن را به اختصار ذکر نموده، و در آخر آن افزوده: وقتی مردم گریه کننده‏ای بر من گریه نکند، و مدح کننده و آتشی دنبالم ننماید، و لنگم را بر من ببندید، چون من مخاصمه کننده هستم، و خاک را به نرمی بر من بپاشید، و پهلوی راستم به خاک از پهلوی چپم مستحق‏تر نیست و در قبرم چوب و سنگ قرار ندهید [۱۱۰]. این چنین در البدایه (۲۶/۸) آمده، و گفته: این حدیث را مسلم در صحیح خود روایت نموده، و در آن زیادت‌هایی بر این سیاق، یعنی سیاق احمد، هست، و در روایتی آمده: وی بعد از این رویش را به‌سوی دیوار گردانید و می‏گفت: «اللهم امرتنا فعصينا، ونـهيتنا فمـا انتهينا، ولا يسعنا الا عفوك». ترجمه: «بار خدایا، به ما امر کردی و عصیان نمودیم، ما را نهی نمودی ولی باز نایستادیم و جز عفوت دیگر چیزی [گناهان] ما را در خود نمی‏گنجاند».

و در روایتی آمده است: وی دستش را بر موضع طوق آهنین در گردنش گذاشت و سرش را به‌سوی آسمان بلند نمود و گفت: «اللهم لاقوى فانتصر، ولا برى‏ء فأعتذر، ولا مستنكر بل مستغفر، لااله الاانت». ترجمه: «بار خدایا قوی نیستم که نصرت یابم، پاک نیستم که معذرت بخواهم و انکار کننده هم نیستم، بلکه مغفرت طلب کننده‏ام، معبودی جز تو نیست». و این را تا آن وقت تکرار نمود که وفات کرد، س. و ابن سعد (۲۶۰/۴) از عبداللَّه بن عمرو سروایت نموده... وحدیث را در آنچه عمرو وصیت نموده است، ذکر کرده و در آخر آن آمده است: بعد از آن گفت: «اللهم انك امرتنا فركبنا، و نـهيتنا، فاضعنا، فلا برى‏ء فاعتذر، ولا عزيز فانتصر، ولكن لا إله إلا الله». ترجمه: «بار خدایا، تو ما را امر نمودی و ما تابع هوا شدیم و ما را نهی نمودی و آن را ضایع کردیم، پاک نیستم که معذرت بخواهم، قوی نیستم که غالب شوم ولی معبودی جزاللَّه نیست»، این را تا آن وقت می‏گفت که درگذشت.

[۱۰۹] مسلم (۱۲۱) در کتاب ایمان. [۱۱۰] صحیح. احمد (۴/ ۱۹۹).