قصه جابر غاضری در مورد طلب علم در سفر پیامبر ص
ابونعیم از جابربن ازرق غاضری سروایت نموده، که گفت: با سواری و متاع نزد رسول خدا صآمدم، و بطور مداوم در پهلویش حرکت مینمودم تا این که رسیدیم و در کنار چادری از پوست پایین آمد ودر آن داخل گردید، و بر دروازهاش بیشتر از سی مرد که همراهشان تازیانه بود ایستادند، من نزدیک شدم، ناگهان متوجه شدم که مردی دفعم میکند، گفتم: اگر دفعم نمودی دفعت میکنم، و اگر مرا زدی میزنمت!! گفت: ای شرترین مردان!! گفتم: به خدا سوگند، تو از من شرتری، گفت: چگونه؟ گفتم: من از اطراف یمن آمدهام، تا از پیامبر صبشنوم، و برگردم و برای کسانی که در عقبم قرار دارند بیان نمایم و تو بازم میداری؟ گفت: راست گفتی، به خدا سوگند، من از تو شرترم، باز پیامبر صسوار شد، و مردم نزد عقبه در منی اطرافش جمع گردیدند، و نزد وی زیاد شدند و از وی سئوال میکردند، و از کثرت آنان کسی نمیتوانست به وی برسد، آن گاه مردی که مویش را کوتاه نموده بود نزدش آمد و گفت: ای رسول خدا، برایم دعای رحمت کن، پیامبر صفرمود: «خداوند به کسانی که سرهایشان را تراشیدهاند رحمت کند»، باز گفت: برایم دعای رحمت کن، فرمود: «خداوند به کسانی که سرهایشان را تراشیدهاند رحمت کند»، وی سه بار گفت، و بعد از آن حرکت نمود و سرش را تراشید، و من دیگر هر مردی را که میدیدم سرش را تراشیده بود [۴۳۳]. این چنین در الکنز (۴۹/۳) آمده است، و این را ابن منده روایت نموده و گفته: غریب است، جز به این اسناد شناخته نمیشود، چنانکه الاصابه (۲۱۱/۱) آمده است.
[۴۳۳] این البته بعد از فراغت از حج است، که در آن وقت تراشیدن یا کوتاه کردن موی سر سنت است، ولی تراشیدن آن بهتر میباشد، اما در غیر آن گذاشتن موی و تراشیدن آن هیچ اشکالی ندارد. م.