حیات صحابه – جلد پنجم

فهرست کتاب

نیکویی منطق و صحبت پیامبر صبا جوانی که از وی خواست به وی اجازه زنابدهد

نیکویی منطق و صحبت پیامبر صبا جوانی که از وی خواست به وی اجازه زنابدهد

احمد و طبرانی از ابوامامه سروایت نموده‏اند که: جوانی از قریش نزد پیامبر صآمد و گفت: ای رسول خدا به من اجازه زنا بده، آن گاه قوم به سویش روی آورده و توبیخش نموده گفتند: باز ایست، باز ایست، پیامبر صگفت: «نزدیک شو»، به وی نزدیک گردید، پیامبر صفرمود: «آیا آن را برای مادرت دوست می‏داری؟» گفت: نه، به خدا سوگند، خداوند مرا فدایت گرداند، فرمود: «مردم هم این را برای مادران خویش دوست نمی‏دارند»، گفت: «آیا آن را برای دخترت دوست می‏داری؟» گفت: نخیر، به خدا سوگند، ای رسول خدا، خداوند مرا فدایت گرداند، گفت: «مردم هم آن را برای دختران خود دوست نمی‏دارند»، فرمود: «آیا آن را برای خواهرت دوست می‏داری؟» گفت: نخیر، به خدا سوگند، ای رسول خدا، خداوند مرا فدایت گرداند، گفت: «مردم هم آن را برای خواهران‌شان دوست نمی‏دارند»، گفت: «آیا آن را برای عمه ات دوست می‏داری؟» گفت: نخیر، به خدا سوگند، ای رسول خدا، خداوند مرا فدایت گرداند، گفت: «و مردم هم آن را برای عمه‏هایشان دوست نمی‏دارند»، گفت: «آیا آن را برای خاله ات دوست می‏داری» گفت: نخیر، ای رسول خدا، خداوند مرا فدایت گرداند، گفت: «و مردم هم آن را برای خاله‏هایشان دوست نمی‏دارند»، راوی می‏گوید: آن گاه پیامبر صدستش را بر وی گذاشت و گفت: «اللهم اغفر ذنبه، وطهر قلبه، وحصن فرجه»، «بار خدایا، گناهش را ببخش، قلبش را پاک کن و فرجش را نگه دار»، می‏گوید: و بعد از آن، آن جوان به‌سوی چیزی نگاه نمی‏نمود [۴۸۱]. هیثمی (۱۲۹/۱) می‏گوید: این را احمد و طبرانی در الکبیر روایت نموده‏اند، و رجال آن رجال صحیح‏اند.

[۴۸۱] صحیح. احمد (۵/ ۲۵۶) طبرانی (۸/ ۱۹۰، ۲۱۵) نگا: الصحیحة (۳۷۰).