ترس و خوف ابن عباس و قصهاش با عمر در این باره
حاکم (۵۴۰/۳) از ابن عباس بروایت نموده، که گفت: نزد عمربن خطاب سنشسته بودم، که ناگهان نامهای به دستش رسید: عدهای از اهل کوفه قرآن را اینطور و اینطور خواندهاند، وی /تکبیر گفت، گفتم: اختلاف نمودند، گفت: اف! چه تو را آگاه کرد؟ میگوید: و خشمگین شد، بعد من به منزلم آمدم، میافزاید: بعد از آن کسی را دنبالم فرستاد، و من از وی معذرت خواستم گفت: تو را سوگند میدهم که نزدم بیایی، آن گاه نزدش آمدم، گفت: چیزی گفته بودی، گفتم از خداوند مغفرت میخواهم، و بعد از آن به چیزی بر نمیگردم، گفت: تو را سوگند میدهم، که آنچه را گفته بودی برایم تکرار نمایی، گفتم: گفتی: برایم نوشته شده: قرآن اینطور و اینطور خوانده شده، گفتم: اختلاف نمودهاند، پرسید: از چه دانستی؟ گفتم: تلاوت نمودم:
﴿وَمِنَ ٱلنَّاسِ مَن يُعۡجِبُكَ قَوۡلُهُۥ فِي ٱلۡحَيَوٰةِ ٱلدُّنۡيَا وَيُشۡهِدُ ٱللَّهَ عَلَىٰ مَا فِي قَلۡبِهِ﴾تا این که به اینجا رسیدم ﴿وَٱللَّهُ لَا يُحِبُّ ٱلۡفَسَادَ﴾[البقرة: ۲۰۵].
ترجمه: «و بعضی از مردمان کسی است که سخن او تو را درباره زندگانی دنیا به شگفت میآورد، و خدا را بر آنچه در دلش است گواه میگرداند... و خداوند فساد را دوست نمیدارد».
و وقتی این عمل را نمودند، صاحب قرآن صبر نمیکند، باز خواندم:
﴿وَإِذَا قِيلَ لَهُ ٱتَّقِ ٱللَّهَ أَخَذَتۡهُ ٱلۡعِزَّةُ بِٱلۡإِثۡمِۚ فَحَسۡبُهُۥ جَهَنَّمُۖ وَلَبِئۡسَ ٱلۡمِهَادُ ٢٠٦ وَمِنَ ٱلنَّاسِ مَن يَشۡرِي نَفۡسَهُ ٱبۡتِغَآءَ مَرۡضَاتِ ٱللَّهِۚ وَٱللَّهُ رَءُوفُۢ بِٱلۡعِبَادِ ٢٠٧﴾[البقرة: ۲۰۶-۲۰۷].
ترجمه: «و وقتی به او گفته شود از خدا بترس، تکبر و لجاجت او را به گناه میکشاند، آتش دوزخ برایش کافی است، و چه بد جایگاهی است. و بعضی از مردمان کسی است که نفس خود را برای طلب رضای خدا میفروشد، واللَّه بر بندگان بسیار مهربان است».
گفت: راست گفتی،، سوگند به ذاتی که جانم در دست اوست. حاکم میگوید: این حدیث به شرط بخاری و مسلم صحیح است، و ذهبی هم با او موافقت نموده است.