حیات صحابه – جلد پنجم

فهرست کتاب

سزا دیدن شبیغ از طرف عمر به خاطر سئوالش از متشابه قرآن

سزا دیدن شبیغ از طرف عمر به خاطر سئوالش از متشابه قرآن

دارمی، ابن عبدالحکم و ابن عساکر ازمولای ابن عمر بروایت نموده‏اند که: صبیغ عراقی از چیزهایی از قرآن در میان لشکر مسلمانان می‏پرسید تا اینکه به مصر آمد، آن گاه عمروبن عاص وی را نزد عمربن خطاب بفرستاد، هنگامی که فرستاده عمرو نامه را برایش آورد و او آن را خواند، گفت: آن مرد کجاست؟ پاسخ داد: در اقامت گاه، عمر گفت: ببین، اگر رفته باشد، از طرفم سزای دردناکی به تو خواهد رسید، بعد نزدش آمد و عمر به او گفت: از چه می‏پرسی؟ و او برایش بیان داشت، آن گاه عمر از من شاخه درخت خرما خواست، و او را به آن مورد ضرب قرار داد حتی که پشتش را مجروح گردانید، باز وی را رها نمود تا اینکه تندرست شد باز دوباره زدش او را رها کرد تا اینکه خوب شد باز وی را طلب نمود، تا وی را شلاق زند، صبیغ گفت: ای امیرالمؤمنین، اگر قتلم را می‏خواهی، به درستی و خوبی مرا بکش، و اگر می‏خواهی مرا تداوی نمایی، به خدا سوگند، که درست شده‏ام، آن گاه به او اجازه داد که به سرزمینش برگردد، و به ابوموسی اشعری سنوشت، که هیچ کسی از مسلمانان با وی مجالست ننماید، این امر بر آن مرد گران تمام شد، و ابوموسی به عمر نوشت که عادتش خوب شده است، آن گاه نوشت که برای مردم در مجالست با وی اجازه بده [۵۲۴].

و هم چنان نزد دارمی و ابن الانباری و غیر ایشان از سلیمان بن یسار روایت است که مردی از بنی تمیم که برایش صبیغ بن عسل گفته می‏شد، به مدینه آمد و نزدش کتاب‌هایی بود، و از متشابه قرآن سئوال می‏نمود، این خبر به عمر رسید، وی کسی را دنبالش روان نمود، در حالی که برایش چوب‏های خوشه خرما را آماده ساخته بود، هنگامی که نزدش وارد گردید، گفت: تو کیستی؟ پاسخ داد: من عبداللَّه صبیغ هستم، عمر گفت: و من عبداللَّه عمر هستم، و به سویش اشاره نمود، و او را با همان چوب‏های خوشه خرما می‏زد و تا آن وقت وی را زد که او را زخمی ساخت، و خون از رویش می‏ریخت، گفت: ای امیرالمؤمنین، این برایت کافی است، به خدا سوگند، آنچه در سرم میافتم رفت [۵۲۵]. این چنین در الکنز (۲۲۸/۱) آمده است. این را هم چنان خطیب و ابن عساکر از طریق انس وسائب بن یزید و ابوعثمان نهدی به شکل طولانی و مختصر روایت نموده‏اند، و در روایت ابوعثمان آمده: عمر به ما نوشت، همراهش مجالست ننمایید، افزود: اگر می‏آمد و ما صد تن می‏بودیم پراکنده می‏شدیم. دارقطنی این را در الافراد به سند ضعیف از سعیدبن مسیب روایت نموده، که گفت: صبیغ تمیمی نزد عمر آمد و او را از الذاریات پرسید... الحدیث. و ابن الانباری این را از وجه دیگری از سائب بن یزید از عمر به سند صحیح روایت نموده، و در آن آمده: صبیغ برای همیشه در قوم خود آدم خوار و پستی باقی ماند، در حالی که قبل از آن در میان آنان سید و بزرگ بود. این را اسماعیلی در گردآوری حدیث یحیی بن سعید از این وجه روایت نموده، چنانکه در الاصابه (۱۹۸/۲) آمده است.

[۵۲۴] دارمی (۱۴۸). [۵۲۵] دارمی (۱۴۴).