نهى پیامبر صاز کشتن کسى که به وحدانیت خدا و رسالت پیامبر صشهادت بدهد
احمد، دارمی، طحاوی و طیالسی از اوس بن اوس ثقفی سروایت نمودهاند که گفت: رسول خدا صدر حالی نزد ما وارد گردید، که در قبهای در مسجد مدینه قرار داشتیم. آن گاه مردی نزدش آمد و چیزی نهانی به او گفت: نمیدانیم که چه میگفت. فرمود: «برو به آنان بگو: او را بکشند». بعد وی را طلب نمود و گفت: «ممکن است وی شهادت بدهد که: معبودی جز خدا نیست و من رسول خدا هستم»، گفت: آری، فرمود: «برو به آنان بگو: رهایش کنند، چون من مأمور شدهام با مردم تا وقتی بجنگم که شهادت بدهند معبودی جز خدا نیست، و من رسول خدا هستم، و وقتی آن را گفتند خونها و مالهایشان بر من حرام گردیده است، مگر به حق آن، و حسابشان بر خداوند است» [۴۰۹].
و نزد عبدالرزاق و حسن بن سفیان از عبداللَّه بن عدی انصاری سروایت است که: رسول خدا صدر حالی که در میان مردم نشسته بود، مردی نزدش آمد، و از وی اجازه میخواست تا در قتل مردی از منافقین به او پنهانی چیزی بگوید، ولی رسول خدا صصدای خود را بلند نمود و گفت: «آیا شهادت نمیدهد که معبودی جز خدا نیست؟ گفت: بلی. ولی شهادتی برایش نیست. گفت آیا شهادت نمیدهد که من رسول خدا هستم؟» گفت: بلی، ولی شهادتی برایش نیست. گفت: «آیا نماز نمیگزارد؟»، گفت: بلی، ولی نمازی برایش نیست، فرمود: «اینان همان هاییاند که من از ایشان بازداشته شدهام» [۴۱۰]- [۴۱۱].
[۴۰۹] صحیح. احمد (۴/ ۸). [۴۱۰] این چنین در کنزالعمال (۷۸/۱) آمده است. [۴۱۱] صحیح. عبدالرزاق در مصنف خود (۱۶۸۸۸) نگا: صحیح الجامع (۲۵۰۶) مشکاة (۴۴۸۱).