حیات صحابه – جلد چهارم

فهرست کتاب

پرهیزگارى ابوبکر صدیق س

پرهیزگارى ابوبکر صدیق س

احمد در الزهد از محمدبن سیرین روایت نموده، که گفت: هیچ کسی را جز ابوبکر سنمی‏شناسم که طعام خورده خود را قصداً استفراغ نموده باشد، برای وی طعامی آورده شد، و او آن را خورد، بعد از آن به او گفته شد: آن را نعمان سآورده است، گفت: مرا از فالگویی [۱۴۷۰]ابن نعمان طعام دادید، و بعد استفراغ نمود. و نزد بغوی از عبدالرحمن بن ابی الدنیا از ابن نعیمان س، که از جمله اصحاب پیامبر صبود، و دارای شکل روشن و درخشانی بود، روایت است که: قومی نزدش آمدند و گفتند،: آیا نزد تو چیزی برای زنی که باردار نمی‏شود هست؟ گفت: بلی، گفتند: چیست؟ گفت:

«يا أيتها الرحم العقوقِ. صه لدنيا لداها وفقو، وتحرم من العروق. ياليتها في الرحم العقوق. لعلها تَعْلق أو تُفيق» [۱۴۷۱].

آن گاه به وی گوسفند و روغن داد، و او مقداری آن را برای ابوبکر سآورد و او از آن خورد، هنگامی که تمام کرد ابوبکر سبرخاست و استفراغ [۱۴۷۲]نمود، و بعد از آن گفت: یکی از شما چیزی را برای ما آورد، و ما را با خبر نمی‏سازد که آن را از کجا [آورده] است؟ [۱۴۷۳].

و ابونعیم [۱۴۷۴]از زید بن ارقم سروایت نموده، که گفت: ابوبکر صدیق سغلامی داشت که بر وی مالیه‏ای تعیین می‏نمود، آن غلام شبی برای وی طعامی آورد، و ابوبکر سلقمه‏ای از آن خورد غلام به او گفت: چرا هر شب مرا می‏پرسیدی و امشب نپرسیدی؟ گفت: گرسنگی مرا به آن واداشت، این را از کجا آوردی؟ گفت: در جاهلیت بر قومی گذشتم و برای آن‏ها فالگیری کردم [۱۴۷۵]، و آن‏ها به من وعده دادند، هنگامی که آن روز فرارسید بر آن‏ها عبور نمودم، ناگاه دیدم که در آنجا عروسی داشتند و این را به من دادند، گفت: نزدیک بود مرا هلاک کنی [۱۴۷۶]. آن گاه دست خود را در حلق خود فرو برد و به استفراغ نمودن شروع کرد، و آنچه را خورده بود بیرون نمی‏آمد، به او گفته شد: این جز به وسیله آب بیرون نمی‏آید، در همان حال تشت آب را خواست و از آن می‏نوشید و استفراغ می‏نمود تا اینکه آن را بیرون انداخت، به او گفته شد: خدا رحمتت کند، همیشه این‏ها به خاطر همین لقمه بود، گفت: اگر جز با جانم بیرون نمی‏شد باز هم بیرونش میکشیدم، از پیامبر خدا صشنیدم که می‏گوید: «هر جسدی که از حرام نمو نموده است آتش به آن سزاوار است» [۱۴۷۷]بنابراین ترسیدم که چیزی از بدنم از این لقمه نمو کند [۱۴۷۸].

[۱۴۷۰] کهانت. م. [۱۴۷۱] این کلمات غامض و نامفهوم‌اند. م [۱۴۷۲] شاید درست: «دادند» باشد. [۱۴۷۳] ابن کثیر می‏گوید: اسناد آن جید و حسن است. این چنین در المنتخب (۳۶۰/۴)آمده است. [۱۴۷۴] الحلیه (۳۱/۱). [۱۴۷۵] رقیه نمودم. [۱۴۷۶] و در الکنز آمده است: «وای بر تو: نزدیک بود مرا هلاک کنی». [۱۴۷۷] طبرانی در الاوسط و ابونعیم در الحلیة (۱/ ۳۱) از ابوبکر. همچنین احمد و دارمی د ابن حبان و حاکم از جابر. مناوی آن را در فیض القدیر (۵/ ۲۲) مشکل دار دانسته است. آلبانی آن را در صحیح الجامع (۴۵۱۹) صحیح دانسته است. [۱۴۷۸] ابونعیم می‏گوید: این را عبدالرحمن بن قاسم از پدرش از عایشه لبه مانند آن روایت نموده، و هکذا منکدربن محمد بن منکدر از پدرش از جابر سمانند آن را روایت کرده است. و ابن جوزی در صفه الصفوه (۹۵/۱) می‏گوید: بخاری از افراد خود به روایت از عایشه لبخشی از این حدیث را روایت نموده است. حسن بن سفیان و دینوری در المجالسه از زید بن ارقم سمانند این را، چنانکه در المنتخب (۳۶۰/۴) آمده، روایت کرده‏اند.