پیامبر صو شوهر دادن دخترش فاطمه به على بن ابى طالب ب
بیهقی در الدلائل از علی روایت نموده، که گفت: فاطمه از رسول خدا صخواستگاری شد، و یکی از کنیزهایم به من گفت: آیا خبر شدی که فاطمه از نزد رسول خدا صخواستگاری شده؟ گفتم: نخیر، گفت: خواستگاری شده، و تو را چه باز میدارد که نزد رسول خدا صبروی و پیامبر صوی را به نکاح تو درآورد، گفتم: آیا نزد من چیزی هست که به آن ازدواج نمایم؟ گفت: تو اگر نزد رسول خدا صبروی او را به نکاح تو در میآورد، علی سمیافزاید: سوگند به خدا تا آن قدر مرا تشویق و تحریک نمود، که نزد رسول خدا صوارد شدم، هنگامی که در پیش رویش نشستم خاموش ماندم، و به خدا سوگند از بزرگی و هیبت نتوانستم حرف بزنم، آن گاه رسول خدا صفرمود: «چه تو را آورده، آیا کاری داری؟»، من خاموش ماندم، فرمود: «ممکن است آمده باشی که فاطمه را خواستگاری کنی؟» پاسخ دادم: بلی، پرسید: «آیا نزدت چیزی هست که وی را توسط آن برای خود حلال سازی؟» گفتم: نخیر، به خدا سوگند، ای رسول خدا، فرمود: «زره که تو را بدان مسلح ساختم چه شد؟» سوگند به ذاتی که جان علی در دست اوست، آن زره حطمیه [۱۷۲۲]بود و قیمتش به چهاردهم [۱۷۲۳]نمیرسید، پاسخ دادم: نزدم هست، فرمود: «او را به نکاح تو درآوردم، و آن را برایش بفرست، و توسط آن او را برای خود حلال گردان»، و این مهر فاطمه دختر رسول خدا صبود [۱۷۲۴]. این چنین در البدایه (۳۴۶/۷) آمده است. و این را همچنان الدولابی در (الذریة الطاهرة)، چنانکه در کنزالعمال (۱۱۳۷) آمده، روایت کرده است.
و طبرانی را بریده سروایت نموده، که گفت: تنی چند از انصار به علی سگفتند: نزدت فاطمه هست [۱۷۲۵]، آن گاه علی نزد رسول خدا صآمد، و پیامبر صفرمود: «پسر ابوطالب چه دارد؟» پاسخ داد: ای رسول خدا، فاطمه دختر پیامبر خدا صرا خواستگاری میکنم، فرمود: «مرحباً وأهلاً» [۱۷۲۶]، و بر آن نیفزود، بعد از آن علی بن ابی طالب بهسوی همان گروه که انتظار وی را میکشیدند بیرون گردید، آنان پرسیدند: چه کردی؟ گفت: نمیدانم، مگر این که او به من گفت: (مرحبا و اهلا)، گفتند: یکی از آنها از رسول خدا صبرای کفایت میکند، او برایت اهل و خوشی را داده است، و بعد از اینکه فاطمه را به نکاح وی درآورد، فرمود: «ای علی برای عروس ولیمه ضروری است»، سعد سگفت: نزد من قوچی است و (گروهی) [۱۷۲۷]از انصار برای وی چند صاع جواری جمع نمودند، هنگامی که شب زفاف و همبستری فرارسید، پیامبر صگفت: «تا اینکه مرا ملاقات ننمودهای کاری مکن»، آنگاه رسول خدا صرا آبی را طلب، و از آن وضو نمود، و آن را برای (علی) ریخت و گفت: «بارخدایا، برایشان برکت عطا کن، و برایشان در یک جاییشان برکت عنایت فرما»، هیثمی [۱۷۲۸]میگوید: این را طبرانی و بزار به مانند آن روایت کردهاند، مگر این که وی گفته است: تنی چند از انصار به علی گفتند: اگر فاطمه را خواستگاری کنی بهتر میشود، و در آخرین آن گفته: «بارخدایا، برایشان برکت عطا کن، و برایشان در شیر بچههایشان برکت بده» [۱۷۲۹]. و رویانی و ابن عساکر مانند این [۱۷۳۰]را، روایت کردهاند، و در روایت ایشان آمده: «بارخدایا، برایشان برکت عطا کن، و بر آنان برکت نازل فرما، و برایشان در یکجاییشان برکت بده، و برایشان در نسلشان برکت بده، و برایشان در نسلشان برکت نصیب فرما» [۱۷۳۱].
و طبرانی از اسماء بنت عمیس [۱۷۳۲]لروایت نموده، که گفت: هنگامی که فاطمه برای علی بن ابی طالب نکاح گردید، در خانه وی جز یک بوریای فرش شدهای، یک بالشت که از پوست درخت خرما پر شده بود، یک سبو و یک کوزه دیگر چیزی نیافتیم، رسول خدا صکسی را فرستاد: «تا اینکه من نزدت نیامدهام کاری نکنی - یا گفت: با اهلت نزدیک نشوی -»، بعد پیامبر صآمد و گفت: «آیا برادرم اینجا هست؟» ام ایمن ل- وی مادر اسامه بن زید باست، حبشی و زن صالحی بود - گفت: ای رسول خدا، این برادرت است، و تو دخترت را به نکاحش درآوردهای؟ - پیامبر صدر میان اصحاب خود عقد برادری بسته بود، و درمیان علی و خودش عقد برادری بسته بود - ، گفت: «ای ام ایمن این میباشد»، میگوید: آن گاه ظرفی را که در آن آب طلب نمود، و چیزی را که خدا خواسته بود گفت، و سینه علی و رویش را مسح نمود، و سپس فاطمه را طلب نمود، و فاطمه در حالی بهسوی وی برخاست که از حیا در چادرش میپیچید و میلغزید، رسول خدا صاز آن آب بر وی پاشید، و به او چیزی را که خدا خواسته بود گفت: بعد به او گفت: «من، در اینکه تو را به نکاح محبوبترین اهلم برایم درآورم تقصیری ننمودم»، بعد از آن کسی را از پشت پرده یا از پشت دروازه دید و گفت: «این کیست؟» پاسخ داد: اسماء، فرمود: «اسماء دختر عمیس؟»، گفت: آری، ای رسول خدا، فرمود: «برای احترام و عزت رسول خدا آمدهای؟» پاسخ داد: آری، در شب زفاف دختر باید زنی نزدیکش باشد، که اگر کار و ضرورتی برایش پیش آمد آن را به وی بگوید، میافزاید: آن گاه برایم دعایی نمود، که آن دعا محکمترین عملم نزدم میباشد، و بعد از آن به علی گفت: «اهلت را مسلط شو»، و روی خود را گردانیده بیرون رفت، و تا این که در حجرههای خود پنهان شد برای آنها دعا مینمود [۱۷۳۳].
و در روایت دیگری همچنان از اسماء بنت عمیس آمده، که گفت: من در زفاف فاطمه دختر سول خدا صحضور داشتم، هنگامی که وی صبح نمود، پیامبر صآمد و دق الباب نمود، و ام ایمن بهسوی وی برخاست و در را برایش گشود، پیامبر صگفت: «ای ام ایمن برادرم را برایم صدا کن»، ام ایمن گفت: «او برادرت است، و دخترت را به نکاحش میدهی؟» فرمود: «ای ام ایمن برایم صدایش کن»، آن گاه زنان صدای پیامبر صرا شنیدند و از جای خود جنبیده حرکت کردند، و پیامبر صدر گوشهای نشست، بعد علی آمد و او برایش دعا نمود، و بر او آب پاشید، و بعد از آن گفت: «فاطمه را برایم صدا کن»، و فاطمه در حالی آمد که از حیا عرقش کرده بود، یا اینکه گرفته و مشمئز بود، پیامبر صفرمود: «آرام باش، من تو را برای محبوبترین اهلم نزدم به نکاح دادهام» [۱۷۳۴]... و مانند آن را متذکر شده [۱۷۳۵].
و ابن عساکر از علی روایت نموده که: پیامبر صوقتی که فاطمه را به شوهر داد، آبی را طلب نمود، و آب دهنش را در آن ریخت، و بعد از آن وی را [۱۷۳۶]با خود داخل نمود و آن را در گریبان وی و در میان شانههایش پاشید، و او را به قل هواللَّه احد و معوذتین [۱۷۳۷]به خدا سپرد [۱۷۳۸]. ابویعلی و سعیدبن منصور از علباء بن احمر روایت نمودهاند که گفت: علی بن ابی طالب فرمود: من فاطمه دختر پیامبر صرا از وی خواستگاری نمودم، [راوی]میگوید: علی زرهاش را با بعضی چیزهای دیگر از متاعش فروخت، و در مجموع پول آن چهارصدوهشتاد درهم شد، میافزاید: و پیامبر صامر نمود که دو سوم آن را در خوشبویی مصرف کند، و یک سوم آن را در لباس، و در کوزهای از آب، آب دهن خود را ریخت، و امرشان نمود که به آن غسل نمایند، و به فاطمه دستور داد که قبل از آمدن وی به فرزندش شیر ندهد، ولی او قبل از اطلاع وی حسین را شیر داد، و در حسن پیامبر صچیزی انجام داد که دانسته نمیشود آن چه بود، و به همین سبب او عالمتر این دو بود [۱۷۳۹]. این چنین در الکنز (۱۱۲/۷) آمده است. و ابن سعد (۲۱/۸) از علباء قصه خوشبویی و لباس را روایت کرده است.
و بزار از جابر سروایت نموده، که گفت: در عروسی علی و فاطمه بحاضر شدیم، و هیچ عروسی را بهتر از آن ندیدیم، فرش را پر نمودیم - البته با پوست درخت خرما [۱۷۴۰]- و برای مان خرما و کشمش آورده شد و خوردیم، و فرش فاطمه در شب عروسیاش پوست قوچی بود [۱۷۴۱]. هیثمی (۲۰۹/۹) میگوید: در این عبداللَّه بن میمون قداح آمده و ضعیف میباشد.
و بیهقی در الدلائل از علی روایت نموده، که گفت: رسول خدا صبرای فاطمه یک چادر و یک مشک و یک بالشت پوستی که از اذخر [۱۷۴۲]پر شده بود جهاز داد [۱۷۴۳]. این چنین در الکنز (۱۱۳/۷) آمده است. و نزد طبرانی از عبداللَّه بن عمرو بروایت است که گفت: هنگامی که رسول خدا صفاطمه را برای علی بآماده ساخت، با او یک خمیل - عطاء میپرسید: خمیل چیست؟ پاسخ داده شد: قطیفه - ، بالشتی از پوست که از پوست درخت خرما و اذخر پر شده بود و مشکی فرستاد، علی و فاطمه بقطیفه را فرش مینمودند، و از نصف آن به شکل لحاف استفاده میکردند [۱۷۴۴].
[۱۷۲۲] در اصل «لخطمیه» آمده، و در الکنز «لحطمیة» آمده، و در النهایه آمده: خطمیه همانست که شمشیرها را میشکند، و گفته شده نوع زره پهن و سنگین است، و گفته شده: این زره منسوب به شاخهای از عبدالقیس است که برایشان حطمة بن محارب گفته میشد، و زره میساختند، و این نزدیکترین اقوال به درست بودن است. [۱۷۲۳] درست چهارصد درهم است، چنان که در الکنز آمده. [۱۷۲۴] صحیح. بیهقی در «الدلائل» (۳/ ۱۶۰). [۱۷۲۵] یعنی: وی را از رسول خدا صخواستگاری کن. [۱۷۲۶] خوش آمدید». م. [۱۷۲۷] به نقل از الکنز و ابن سعد. [۱۷۲۸] ۲۰۹/۹. [۱۷۲۹] و رجال هردوی آنها رجال صحیحاند، غیر عبدالکریم بن سلیط که ابن حبان وی را ثقه دانسته است. [۱۷۳۰] چنان که در الکنز (۱۱۳/۷) آمده. [۱۷۳۱] این را همچنان نسائی به مانند آن، چنانکه در البدایه (۳۴۲/۷) آمده، روایت نموده است. و در روایتی آمده: «بار خدایا، برایشان در جمع شدنشان برکت بده». و ابن سعد (۲۱/۸) این را از بریده به مانند آن روایت کرده است. [۱۷۳۲] وی همسر جعفربن ابی طالب ساست، که بعد از درگذشت وی با ابوبکر صدیق سازدواج نمود، و بعد از وی با علی س. م. [۱۷۳۳] طبرانی در «الکبیر» (۲۴/ ۱۳۷) نگا: المجمع: (۹/ ۲۱۰). [۱۷۳۴] طبرانی. (۲۴/ ۱۶۳). [۱۷۳۵] هیثمی (۲۱۰/۹) میگوید: همه این را طبرانی روایت نموده، و رجال روایت اولی رجال صحیحاند. [۱۷۳۶] علی سرا. [۱۷۳۷] سورههای فلق و الناس. [۱۷۳۸] این چنین در الکنز (۱۱۳/۷) آمده است. [۱۷۳۹] صحیح. ابویعلی (۳۵۳). [۱۷۴۰] با اصلاح از پاورقی. م. [۱۷۴۱] منکر. بزار (۱۴۰۸) عبدالله بن میمون منکر متروک الحدیث است: (النقریب) (۱/ ۴۵۵). [۱۷۴۲] گیاهی است از تیره گندمیان که دارای بویی نسبتاً مطبوع است. لاروس. م. [۱۷۴۳] بیهقی در دلائل النبوة (۳/ ۱۶۱). [۱۷۴۴] هیثمی (۲۱۰/۹) میگوید: و در این عطاء بن سائب آمده، که مختلط شده است.