آنچه میان عمر و ابن عوف بدر پوشیدن ابریشم اتفاق افتاد
ابن سعد [۲۴۰]و ابن مَنِیع از ابوسلمه بن عبدالرحمن روایت نمودهاند، که گفت: عبدالرحمن بن عوف ساز زیادت شپش به رسول خدا صشکایت برد و گفت: ای پیامبر خدا، آیا به من اجازه میدهی، که پیراهنی از ابریشم بر تن کنم؟ میگوید: پیامبر صبه وی اجازه داد. هنگامی که پیامبر خدا صو ابوبکر سدر گذشتند، و عمر س[به خلافت] رسید، عبدالرحمن با پسرش ابوسلمه که پیراهن ابریشمی بر تن داشت آمد. عمر سپرسید: این چیست؟ و بعد از آن دست خود را در گریبان پیراهن انداخته آن را تا پایینش پاره نمود، آن گاه عبدالرحمن به او گفت: آیا نمیدانی که پیامبر خدا صآنرا به من حلال گردانیده است؟ گفت: آن را به تو به خاطری حلال گردانیده بود، که از شپش به وی شکایت بردی، اما برای غیر از تو نه.
و نزد ابن عُیینه در جامع وی و نزد مسدد و ابن جریر از ابوسلمه روایت است که گفت: عبدالرحمن بن عوف نزد عمر بداخل شد، و پسرش محمد با او، بود و پیراهنی از ابریشم بر تن داشت، آن گاه عمر سبرخاست و از گریبان وی گرفته پارهاش نمود، عبدالرحمن گفت: خداوند تو را مغفرت کند! طفل را ترساندی، و قلبش را جریحه دار ساختی! عمر گفت: به اینها ابریشم میپوشانی؟ پاسخ داد: من ابریشم میپوشم. عمر گفت: اینها هم مانند تواند؟! [۲۴۱].
[۲۴۰] ابن سعد (۹۲/۳) [۲۴۱] این چنین در الکنز (۵۷/۸) آمده است.