حیات صحابه – جلد چهارم

فهرست کتاب

آنچه میان عمر و ابن عوف بدر پوشیدن ابریشم اتفاق افتاد

آنچه میان عمر و ابن عوف بدر پوشیدن ابریشم اتفاق افتاد

ابن سعد [۲۴۰]و ابن مَنِیع از ابوسلمه بن عبدالرحمن روایت نموده‏اند، که گفت: عبدالرحمن بن عوف ساز زیادت شپش به رسول خدا صشکایت برد و گفت: ای پیامبر خدا، آیا به من اجازه می‏دهی، که پیراهنی از ابریشم بر تن کنم؟ می‏گوید: پیامبر صبه وی اجازه داد. هنگامی که پیامبر خدا صو ابوبکر سدر گذشتند، و عمر س[به خلافت] رسید، عبدالرحمن با پسرش ابوسلمه که پیراهن ابریشمی بر تن داشت آمد. عمر سپرسید: این چیست؟ و بعد از آن دست خود را در گریبان پیراهن انداخته آن را تا پایینش پاره نمود، آن گاه عبدالرحمن به او گفت: آیا نمی‏دانی که پیامبر خدا صآنرا به من حلال گردانیده است؟ گفت: آن را به تو به خاطری حلال گردانیده بود، که از شپش به وی شکایت بردی، اما برای غیر از تو نه.

و نزد ابن عُیینه در جامع وی و نزد مسدد و ابن جریر از ابوسلمه روایت است که گفت: عبدالرحمن بن عوف نزد عمر بداخل شد، و پسرش محمد با او، بود و پیراهنی از ابریشم بر تن داشت، آن گاه عمر سبرخاست و از گریبان وی گرفته پاره‏اش نمود، عبدالرحمن گفت: خداوند تو را مغفرت کند! طفل را ترساندی، و قلبش را جریحه دار ساختی! عمر گفت: به این‏ها ابریشم می‏پوشانی؟ پاسخ داد: من ابریشم می‏پوشم. عمر گفت: این‏ها هم مانند تواند؟! [۲۴۱].

[۲۴۰] ابن سعد (۹۲/۳) [۲۴۱] این چنین در الکنز (۵۷/۸) آمده است.