حیات صحابه – جلد چهارم

فهرست کتاب

آنچه میان عمر و عباس بدر این باره اتفاق افتاد

آنچه میان عمر و عباس بدر این باره اتفاق افتاد

ابن مردویه و حاکم از ابن عمر بروایت نموده‏اند که گفت: هنگامی که در روز بدر اسیران دستگیر شدند، عباس سدر جمله اسیران بود، و او را مردی از انصار اسیر نموده بود. می‏گوید: انصار او را بیم داده بودند که به قتلش می‏رسانند. و این خبر به پیامبر صرسید و فرمود: «من امشب به خاطر عمویم عباس خواب نرفته‏ام، انصار خیال کشتن او را دارند». عمر سگفت: آیا نزد ایشان بروم؟ گفت: «آری»، آن گاه عمر سنزد انصار آمد، و به آنان گفت: عباس را آزاد کنید، گفتند: نه خیر، به خدا سوگند، آزادش نمی‏کنیم. عمر به آنان گفت: اگر چه در این کار رضای پیامبر صباشد؟ گفتند: اگر در این کار رضای پیامبر صباشد او را بگیر، و عمر ساو را گرفت هنگامی که در دست وی قرار گرفت، عمر سبه او گفت: ای عباس اسلام بیاور، به خدا سوگند، اگر اسلام بیاوری، برایم از اسلام آوردن خطاب پسندیده‏تر است، و این بدان خاطر است که رسول خدا صرا دیدم که از اسلام آوردن تو خوشحال می‏شود [۶۵].

ابن عساکر از ابن عباس بروایت می‏کند که گفت: عمر سبه عباس گفت: اسلام بیاور، به خدا سوگند، اگر اسلام بیاوری برایم از ایمان آوردن خطاب پسندیده‏تر است، و این بدان خاطر است که پیامبر صرا دیدم که دوست می‏دارد برای تو سبقتی باشد [۶۶].

از شعبی [۶۷]روایت است که: عباس سدر یک کاری نزد عمر ساصرار نمود و کوشید، و به او گفت: ای امیرالمؤمنین، اگر عموی موسی ÷مسلمان شده نزدت می‏آمد، با وی چه می‏کردی؟ گفت: به خدا سوگند، با او نیکی می‏نمودم. گفت: و من عموی محمد نبی صهستم. عمر گفت: ای ابوالفضل، نظر تو چیست؟ به خدا سوگند، پدرت از پدرم برایم محبوب‏تر است. عباس گفت:اللَّه، اللَّه! [عمر سمی‏گوید] چون می‏دانستم، که او از پدرم برای پیامبر صمحبوب‏تر بود، ومن دوست داشتن پیامبر صرا بر دوست داشتن خود ترجیح می‏دهم [۶۸]- [۶۹].

همچنان از ابوجعفرمحمدبن علی روایت است که: عباس سنزد عمر سآمد و به او گفت: پیامبر صبحرین را به من داده است، پرسید: کی این را می‏داند؟ عباس گفت: مغیره بن شعبه. آن گاه او را آورد و برای او شهادت داد. می‏گوید: عمر سامارت آن را به وی نداد، و گویی شهادت او را قبول نکرد، بنابراین عباس بر عمر بدرشتی و غلظت نمود، آن گاه عمر سگفت: ای عبداللَّه دست پدرت را بگیر. و سفیان از غیر عمرو روایت نموده، که گفت: عمر سفرمود: به خدا سوگند، ای ابوالفضل، من به اسلام آوردن تو از اسلام آوردن خطاب، اگر اسلام می‏آورد، خوش‏تر بودم، البته به خاطر رضای رسول خدا ص.

[۶۵] این چنین در البدایه (۲۹۸/۳) آمده است. [۶۶] این چنین در کنزالعمال (۶۹/۷) آمده است. [۶۷] ابن سعد (۲۰/۴). [۶۸] ابن سعد (۱۴/۴). [۶۹] ابن سعد (۴/ ۲۰) سندش منقطع است.