حیات صحابه – جلد چهارم

فهرست کتاب

صبر صفیه سبر مرگ برادرش حمزه

صبر صفیه سبر مرگ برادرش حمزه

حاکم [۱۳۸۳]از ابن عباس بروایت نموده، که گفت: هنگامی که حمزه سبه قتل رسید، صفیه لدر طلب وی بیرون رفت، و نمی‏دانست که وی چه کاری کرده است، در این راستا با علی و زبیر ببرخورد نمود، علی به زبیر گفت: برای مادرت بگو، و زبیر به علی گفت: نه، تو به عمه‏ات بگو. پرسید: حمزه چه شد؟ آن‏ها برایش چنان وانمود ساختند که نمی‏دانند، سپس نزد پیامبر صآمد، و او فرمود: «من بر عقل وی می‏ترسم»، و دست خود را بر سینه وی گذاشت و دعا نمود، آن گاه صفیه استرجاع خواند [۱۳۸۴]و گریه نمود، بعد از آن پیامبر صآمد و بالای سر وی ایستاد و دید که مثله شده است، و گفت: «اگر ناشکیبایی زنان نمی‏بود، او را می‏گذاشتم، تا از چینه دان پرندگان و شکم درندگان جمع‏آوری می‏شد» [۱۳۸۵]، بعد از آن درباره مقتولین دستور داد، و بر آن‏ها نماز خواندن را شروع نمود، و نه تن و حمزه شرا می‏گذاشت و بر آن‏ها هفت تکبیر می‏گفت، بعد آنها برداشته می‏شدند، و حمزه باقی می‏ماند، و باز نه تن را می‏آوردند و بر آن‏ها هفت تکبیر می‏گفت، و برداشته می‏شدند، و حمزه باقی ماند، و باز نه تن را می‏آوردند و آن‏ها هفت تکبیر می‏گفت، تا اینکه از آنان فارغ شد [۱۳۸۶]. این را همچنان ابن ابی شیبه و طبرانی به مانند آن از ابن عباس ب، چنانکه در المنتخب (۱۷۰/۵) آمده، روایت نموده‏اند، و بزار این را، چنانکه در المجمع (۱۱۸/۶) آمده، روایت نموده و [صاحب المجمع] گفته است: در اسناد بزار و طبرانی یزید بن ابی زیاد آمده، و ضعیف می‏باشد.

و نزد بزار، احمد و ابویعلی از زبیر بن عوام سروایت است که: در روز احد زنی به شتاب می‏آمد، و نزدیک بود به متقولین برسد، می‏گوید: و پیامبر صمناسب ندانست که او آن‏ها را ببیند، بنابراین گفت: «زن، زن». زبیر می‏گوید: من شناختم که او مادرم صفیه است، می‏افزاید: آن گاه به شتاب به‌سوی وی بیرون آمدم، می‏گوید: و قبل از اینکه به کشته‏شدگان برسد به او رسیدم، می‏افزاید: او - که زن قوی و شدیدی بود - مرا در سینه‏ام به سیلی زد و گفت: از من دور شو، زمین از تو نیست، گفتم: پیامبر خدا صتو را سوگند داده است، می‏افزاید: آن گاه ایستاد و دو جامه را که با خود داشت بیرون نمود و گفت: این دو جامه را برای برادرم حمزه آورده‏ام، خبر کشته شدن وی به من رسیده است، او را در این دو جامه کفن کنید، می‏گوید: آن دو جامه را آوردیم، تا حمزه را در آن‏ها کفن نماییم، متوجه شدیم که پهلوی وی مرد مقتولی از انصار قرار دارد، و (به وی) نیز همان عملی انجام گرفته که به حمزه انجام گرفته است، می‏افزاید: احساس حیا و کاستی نمودیم که حمزه در دو جامه کفن شود، و انصاری بدون کفن باشد، گفتیم: یک جامه برای حمزه باشد، و دیگری برای انصاری، و آن‏ها را با هم اندازه نمودیم، که یکی از دیگری بزرگتر بود، بعد در میان آنها قرعه انداختیم، و هر یک را در همان جامه‏ای کفن نمودیم که به نام او بر آمده بود [۱۳۸۷]. هیثمی (۱۱۸/۶) می‏گوید: در این عبدالرحمن بن ابی زناد آمده، و ضعیف می‏باشد، و بعضی وی را ثقه دانسته است.

و نزد ابن اسحاق در سیرت از زهری و عاصم بن عمر بن قتاده و محمدبن یحیی و غیر ایشان درباره قتل حمزه روایت است که گفتند: صفیه بنت عبدالمطلب آمد تا به‌سوی برادرش نگاه کند، زبیر سبا وی روبرو شد و گفت: ای مادرم، پیامبر خدا صتو را امر می‏کند تا برگردی، گفت: چرا، من شنیدم که برادرم مثله شده است؟ و این برای خداست، و چرا ما به این راضی نباشیم؟! إن شاءاللَّه صبر خواهم نمود، و ثواب و اجر آن را از خداوند خواهم خواست، آن گاه زبیر آمد و به پیامبر صخبر داد، و پیامبر صفرمود: «راهش را باز کن»، بعد وی نزد حمزه آمد، و برایش مغفرت خواست، بعد از آن دستور داده شد و او دفن گردید [۱۳۸۸].

[۱۳۸۳] ۱۹۷/۳. [۱۳۸۴] گفت: «إنالله وإنا إلیه راجعون». [۱۳۸۵] در المنتخب والمجمع آمده: حشر می‏شد. [۱۳۸۶] ضعیف. حاکم (۳/ ۱۹۷) طبرانی (۱۱/ ۶۲، ۶۳) نگا: المجمع (۶/ ۱۸۱). [۱۳۸۷] صحیح. احمد (۱/ ۱۶۵) بیهقی (۳/ ۴۰۱) ابویعلی (۶۸۶) نگا: الارواء (۳/ ۱۶۵) شیخ احمد شاکر آن را صحیح دانسته است و آلبانی در ارواء (۷۱۱) می‌گوید: این سندی است حسن که همه‌ی رجال آن جز ابن ابی الزناد که حفظش تغییر کرد ثقه‌اند. البته یحی بن ذکریا بر او متابعه کرده است: بیهقی (۳/ ۴۰۱) که سند آن صحیح است. [۱۳۸۸] آن همان در الإصابه (۳۴۹/۴) آمده است.