حیات صحابه – جلد چهارم

فهرست کتاب

قصه سلمان فارسى سبا اشعث بن قیس و جریربن عبداللَّه

قصه سلمان فارسى سبا اشعث بن قیس و جریربن عبداللَّه

طبرانی از ابوالبختری روایت نموده، که گفت: اشعث بن قیس و جریر بن عبداللَّه بجلی نزد سلمان فارسی سآمدند، و در قلعه‏ای در ناحیه‏ای از مدائن نزد وی داخل شدند، نزدیک آمدند و به او سلام کردند، بعد از آن گفتند: تو سلمان فارسی هستی؟ گفت: بلی، گفتند: تو یار و صحابی پیامبر خدا صهستی؟ گفت: نمی‏دانم، آن دو در شک افتادند، و گفتند: ممکن است کسی که ما می‏خواهیم این نباشد، سلمان به آن دو گفت: من همان کسی هستم که شما می‏خواهید، من پیامبر خدا صرا دیدم و با وی نشستم، ولی یار و صاحب وی کسی است که با او داخل جنت شده است! کارتان چیست؟ گفتند: از نزد یکی از برادرانت از شام آمده‏ایم، گفت: وی کیست؟ گفتند: ابودرداء [۸۵۰]گفت: هدیه وی که آن را به دست شما داده است کجاست؟ گفتند: به دست ما هدیه‏ای نفرستاده است، سلمان افزود: از خدا بترسید، و امانت را ادا کنید، چون هر کسی که از نزد وی نزد من آمده، هدیه‏ای با خود آورده است، آن دو گفتند: این از طرف ما پخش نشود [۸۵۱]، ما با خود اموالی داریم و هر چه می‏خواهی از آن بگیر. سلمان گفت: من به مال شما کار ندارم، ولی همان هدیه‏ای را می‏خواهم که او آن را توسط شما فرستاده است، گفتند: به خدا سوگند، وی به دست ما چیزی نفرستاده است، مگر اینکه وی به ما گفت: در میان شما مردی است، که چون پیامبر خدا صبا او خلوت می‏نمود دیگر کسی غیر از او را نمی‏پذیرفت، وقتی نزد وی رفتید، از طرف من به او سلام بگویید. سلمان گفت: غیر از این چه هدیه‏ای را از شما می‏خواستم؟ و چه هدیه‏ای از سلام بهتر است، زیرا سلام تحیتی است با برکت و پاکیزه از جانب خدا [۸۵۲]. هیثمی (۴۰/۸) می‏گوید: این را طبرانی روایت نموده، و رجال وی غیر از یحیی بن ابراهیم مسعودی که ثقه می‏باشد، رجال صحیح‌اند. و ابونعیم این را در الحلیه (۲۰۱/۱) از ابوالبختری به مانند آن روایت نموده است.

[۸۵۰] پیامبر صدر میان سلمان وابودرداء عقد مواخات و برادری بسته بود. [۸۵۱] یعنی باید ما به نام خاین بدنام و مشهور نشویم. م. [۸۵۲] صحیح. احمد (۱/ ۱۷۰).