قصه ابوغرزه و همسرش نزد عمر
ابن جریر از ابو غرزه سروایت نموده که: وی دست ابن ارقم سرا گرفت، و او را نزد همسرش برد و گفت [۱۸۵۴]: آیا مرا بد میبینی؟ پاسخ داد: بلی، ابن ارقم برای ابوغرزه گفت: چه تو را به این عملت واداشت؟ گفت: سخن مردم برایم زیاد شده است، بعد ابن ارقم نزد عمربن خطاب سآمد و به او خبر داد، آن گاه او کسی را نزد ابوغرزه فرستاد و به او گفت: چه تو را به آن عملت واداشت؟ پاسخ داد: سخن مردم بر سرم زیاد شده است، آن گاه کسی را دنبال همسرش فرستاد و او نیز نزد عمر آمد، عمهاش هم با او بود، که کسی وی را نمیشناخت، وی به همسر ابوغرزه گفت: اگر تو را عمر پرسید: بگو: او مرا سوگند داد، بنابراین بد دیدم که دروغ بگویم، عمر به وی گفت: تو را به آنچه گفتی چه واداشت؟ گفت: وی مرا سوگند داد، بنابراین ناپسند دیدم که دروغ بگویم، عمر گفت: آری، باید یکی از شما دروغ بگوید، و خوش خلقی نماید، چون همه خانهها بر محبت استوار نمیباشند، ولی بر اساس شرافتها و اسلام باید معاشرت داشت [۱۸۵۵].
[۱۸۵۴] برای همسرش. م. [۱۸۵۵] این چنین در الکنز (۳۰۳/۸) آمده است.