حیات صحابه – جلد چهارم

فهرست کتاب

عثمان سو نهى بعضى اصحاب از قتال در یوم الدار

عثمان سو نهى بعضى اصحاب از قتال در یوم الدار

ابن سعد [۴۲۴]و ابن عساکر از ابوهریره سروایت نموده‏اند که گفت: در یوم الدار نزد عثمان وارد شدم و گفتم: ای امیرالمؤمنین قتال حلال شده است! گفت: ای ابوهریره آیا تو را خوشحال می‏سازد که همه مردم را و مرا بکشی؟ گفتم: نخیر، گفت: به خدا سوگند، تو اگر یک مرد را بکشی مثل این است که همه مردم را کشته باشی. آن گاه برگشتم و نجنگیدم [۴۲۵]. و ابن سعد [۴۲۶]از عبداللَّه بن زبیر بروایت نموده، که گفت: به عثمان سگفتم: ای امیرالمؤمنین، در منزل همراهت یک گروه مظفر هست و خداوند توسط کمتر از آنان هم نصرت می‏دهد، بنابراین به من اجازه بده تا بجنگم. گفت: تو را درباره مردی سوگند می‏دهم [۴۲۷]، یا گفت: خداوند را برای مردی یادآوری می‏کنم، که خونش را به سبب من بریزد، یا به سبب من خونی را بریزاند. و نزد ابن سعد همچنان از وی روایت است که گفت: در یوم الدار به عثمان سگفتم: با ایشان بجنگ، چون به خدا سوگند، خداوند قتال ایشان را برایت حلال گردانیده است، گفت: نخیر، به خدا سوگند، ابداً با ایشان نمی‏جنگم... و حدیث را متذکر شده. وی همچنان [۴۲۸]از عبداللَّه بن عامر بروایت نموده، که گفت: عثمان سدر یوم الدار گفت: بزرگترین مدافع شما از من شخصی است که دست و سلاح خویش را باز دارد. وی همچنان از ابن سیرین روایت نموده، که گفت: زیدبن ثابت نزد عثمان بآمد و گفت: اینان انصاراند که نزد دروازه قرار دارند ومی گویند: اگر خواسته باشی، دوباره [۴۲۹]انصار خدا می‏باشیم. می‏گوید: عثمان فرمود: اما جنگ، نخیر [۴۳۰]. وی [۴۳۱]همچنان از ابن سیرین روایت نموده، که گفت: در آن روز با عثمان در منزل هفتصدتن بودند، و اگر آنان را می‏گذاشت ایشان را ان شاءاللَّه می‏زدند و از نواحی مدینه بیرون‌شان می‏راندند، از جمله آنان ابن عمر، حسن بن علی و عبداللَّه بن زبیر شبودند [۴۳۲].

وی [۴۳۳]همچنان از عبداللَّه بن ساعده سروایت نموده، که گفت: سعیدبن عاص نزد عثمان بآمد و گفت: ای امیرالمؤمنین، تا چه وقت دست‏های ما را محکم می‏گیری؟! این قوم ما را خوردند، کسی از آنان ما را به تیر زد، کسی ما را به سنگ زد و کسی شمشیرش را از نیام برآورده و بلند نموده است، پس ما را به آنچه لازم می‏بینی دستور بده. عثمان گفت: من به خداوند محول می‏نمایم. چون ما نزد پروردگارمان جمع خواهیم شد. اما درباره جنگ به خدا سوگند، جنگ با ایشان را نمی‏خواهم، و اگر جنگ ایشان را می‏خواستم امیدوار بودم که از ایشان نجات یابم، ولی من آنان را به خداوند محول می‏سازم، و کسی را که ایشان را بر من جمع نموده نیز به خدا سوگند، تو را به جنگ امر نمی‏کنم. آن گاه سعید گفت: به خدا سوگند، ابداً در مورد کسی از تو سئوال نمی‏کنیم و بیرون شد و جنگید تا اینکه زخم مرگباری در سرش خورد.

[۴۲۴] ۴۸/۳. [۴۲۵] این چنین در منتخب الکنز (۲۵/۵) آمده است. [۴۲۶] ۴۹/۳. [۴۲۷] ممکن است درست چنین باشد: «مردی را به خدا سوگند می‏دهم». [۴۲۸] ابن سعد (۴۸/۳). [۴۲۹] یعنی بار اول در یاری رسول خدا صو بار دوم در یاری و نصرت تو. م. [۴۳۰] ضعیف. مرسل است. [۴۳۱] ابن سعد (۴۹/۳). [۴۳۲] سند آن ضعیف مرسل است. [۴۳۳] همان منبع (۲۳/۵).