انس و حفظ سر پیامبر ص
بخاری [۹۰۷]از انس سروایت نموده، که گفت: روزی خدمت پیامبر خدا صرا نمودم، و وقتی که دیدم از خدمتش فارغ شدم، گفتم: پیامبر صاکنون میخوابد [۹۰۸]، بنابراین از نزد وی بیرون آمدم، ناگاه [دیدم] که اطفالی بازی میکنند، آن گاه ایستادم و به بازی آنان نگاه نمودم، و پیامبر صآمد تا اینکه نزدشان رسید و به آنان سلام داد، و بعد از آن مرا خواست و دنبال کاری فرستاد، گویی که آن کار [۹۰۹]در دهن من است، تا اینکه دوباره نزدش آمدم، ولی موقع نزد مادرم رفتم گفت: چه تو را نگه داشت؟ گفتم: پیامبر صمرا دنبال کاری فرستاده بود، پرسید: چه کار؟ گفتم: آن راز پیامبر صاست، گفت: راز پیامبر صرا برایش حفظ کن، و من آن کار را به هیچ کس از خلق نگفتهام، و اگر گوینده میبودم آن را برای تو میگفتم [۹۱۰]. بخاری این را در صحیح خود نیز روایت نموده است، و مسلم مانند این را از انس به اختصار، چنان که در جمع الفوائد (۱۴۸/۲) آمده، روایت کرده است.
[۹۰۷] الأدب (ص ۱۶۹). [۹۰۸] البته هدف خواب چاشت است، چون در نصر «قیلوله» استعمال شده است. م. [۹۰۹] هدف راز پیامبر صمیباشد. [۹۱۰] بخاری در ادب المفرد (۷۵۴) مسلم (۲۴۸۲).