حیات صحابه – جلد چهارم

فهرست کتاب

قصه وى با مرد بزرگ سالى در این باره

قصه وى با مرد بزرگ سالى در این باره

ابوالشیخ از سدی روایت نموده، که گفت: عمربن خطاب سبیرون آمد، و در حالی که عبداللَّه بن مسعود سهمراهش بود روشنی آتشی را دید، و آن روشنی را دنبال نمود، تا اینکه داخل منزلی شد و دید که چراغی در خانه‏ای افروخته شده است، داخل آن خانه شد، این واقعه در دل شب بود، و متوجه شد که مرد کهن سالی نشسته است، و در پیش رویش شرابی گذاشته شده است، و کنیز آوازخوانی در جلویش می‏خواند، مرد کهن سال بدون اینکه مطلع شود، عمر سبر وی هجوم آورد و گفت: مثل امشب دیگر منظر زشت‏تری ندیدم، آن هم از پیرمردی که انتظار اجل خود را دارد!! آن گاه وی سر خود را به طرف او بلند نموده گفت: آری، ای امیرالمؤمنین، آنچه را تو انجام دادی زشت‏تر است! آیا در حالی تجسس نمودی که از تجسس نهی شده [۵۶۷]و بدون اجازه وارد منزل شدی؟ عمر سگفت: راست گفتی، و بعد از آن در حالی که پیراهن خود را دندان گرفته بود و گریه می‏نمود بیرون آمد، و می‏گفت: عمر را مادرش گم کند، اگر پروردگارش او را مغفرت نکند، این مرد را در حالی دید که این کار را از اهل خود هم پنهان می‏نمود، ولی حالا می‏گوید مرا عمر دید، و به آن ادامه می‏دهد و پی در پی انجامش می‏دهد. بعد آن پیرمرد مجلس عمر سرا برای مدتی ترک نمود، و بعد از آن روزی در حالی که عمر نشسته بود، به صورت مخفیانه آمد، و در آخرهای مردم نشست، عمر سوی را دید و گفت: این شیخ را نزد من بیاورید، آن گاه کسی نزدش آمد و به او گفت: جواب بگو [۵۶۸]، وی برخاست، و فکر می‏نمود که عمر سبه خاطر چیزی که از وی دیده، او را تنبیه خواهد کرد، عمر گفت: به من نزدیک شو، و او را آنقدر به خود نزدیک ساخت تا در پهلویش نشاند و گفت: گوشت را به من نزدیک کن، آن گاه دهان خود را به گوشش برده گفت: سوگند به ذاتی که محمد صرا به حق پیامبر مبعوث نمود، است، آنچه را از تو دیدم به هیچ کسی از مردم خبر نداده‏ام، و نه به ابن مسعود که همراهم بود، پیرمرد گفت: ای امیرالمؤمنین گوشت را به من نزدیک کن، آن گاه دهن خود را به گوشش برده گفت: و من هم، سوگند به ذاتی که محمد را به حق پیامبر مبعوث نموده است، تا اکنون که در همین جایم نشستم، به آن بازنگشته‏ام، آن گاه عمر صدای خود را بلند نموده تکبیر گفت، و مردم نمی‏دانستند که از چه تکبیر می‏گوید [۵۶۹].

[۵۶۷] ممکن درست چنین باشد: تجسس نمودی در حالی که از آن نهی شده است. [۵۶۸] یعنی: به امر امیرالمؤمنین پاسخ بگو و برخیز و برویم. م. [۵۶۹] این چنین در الکنز (۱۴۱/۲) آمده است.