قصه دختر انصارى در فرمانبردارى از پیامبر ص
سعیدبن منصور و ابن نجار از مغیره بن شعبه سروایت نمودهاند که گفت: من دختر انصاری را خواستگاری نمودم، و این را به پیامبر صمتذکر شدم، به من فرمود: «وی را دیدهای؟» گفتم: نخیر، گفت: «به وی نگاه کن چون این در استمرار محبت و اتفاق میانتان مؤثر و کارگر است». آن گاه من نزدش آمدم و این را به پدر و مادرش متذکر شدم، و آنان به یکدیگر نگاه نمودند. من برخاستم و بیرون رفتم، در این موقع دختر گفت: این مرد را نزد من بیاورید، و در یک طرف پرده [۲۳۰]خود ایستاد و گفت: اگر پیامبر خدا صبه تو دستور داده باشد که به من نگاه کنی نگاه کن، در غیر آن صورت من این را برایت ممنوع میدانم که به من نگاه کنی. آن گاه بهسوی وی نگاه نمودم و با او ازدواج کردم، گرچه من با هفتاد زن دیگر نیز ازدواج نمودم اما هیچ یک از آنان هرگز مثل او برایم محبوب و عزیز نبوده است [۲۳۱]- [۲۳۲].
[۲۳۰] در نص «خدر» استعمال شده، و هدف از آن پردهای میباشد که در ناحیهای از خانه برای دختران جوان زده میشد. [۲۳۱] این چنین در الکنز (۲۸۸/۸) آمدهاست. [۲۳۲] صحیح. سعید بن منصور در سنن خود (۵۱۵ – ۵۱۸) نسائی (۲/ ۷۳) ترمذی (۱/ ۲۰۲) دارمی (۲/ ۱۳۴) ابن ماجه (۱۸۶۶) ابن عساکر (۱۷/ ۲۴/ ۲) بیهقی (۷/ ۸۴) احمد (۴/ ۱۴۴ – ۲۴۵/ ۲۴۶) نگا: الصحیحة (۹۶) و صحیح الجامع (۸۵۹).