قصه وى با ابومحجن ثقفى
طبرانی از ابوقلابه روایت نموده، که به عمر ساطلاع داده شد که: ابومحجن ثقفی در خانه خود با یارانش شراب مینوشد، عمر سبه راه افتاد و نزد وی وارد شد، و دید که جز یک تن دیگر کسی نزدش نمیباشد، پس ابومحجن گفت: ای امیرالمؤمنین، این کار تو جایز نیست، چون خداوند تو را از تجسس نهی نموده است، عمر سگفت: این چه میگوید؟ زیدبن ثابت و عبدالرحمن بن ارقم ببه او گفتند: ای امیرالمؤمنین او راست میگوید: این از تجسس است، آن گاه عمر سبیرون آمد و او را رها نمود [۵۷۰]- [۵۷۱].
[۵۷۰] این چنین در الکنز (۱۴۱/۲) آمده است. [۵۷۱] ضعیف. عبدالرزاق (۱۹۸۴۴) این روایت مرسل ابوقلابه است که احادیثش از عمر و حذیفه مرسل است.