حیات صحابه – جلد چهارم

فهرست کتاب

قصه عایشه با پدرش هنگامى که لباس جدیدى بر تن نمود و از آن خوشش آمد

قصه عایشه با پدرش هنگامى که لباس جدیدى بر تن نمود و از آن خوشش آمد

ابن المبارک و ابونعیم در الحلیه از عایشه لروایت نموده‏اند که گفت: لباس هایم را پوشیدم، و به دامنم نگاه می‏نمودم، و در حالی که در خانه می‏گشتم به لباس و دامنم ملتفت می‏شدم، آن گاه ابوبکر سنزدم وارد شد و گفت: ای عایشه آیا نمی‏دانی که خداوند حالا به سویت نگاه نمی‏کند؟ و نزد ابونعیم در الحلیه از عایشه روایت است که گفت: باری پیراهن جدیدم را بر تن نمودم، و بدان می‏نگریستم و خوشم می‏آمد، ابوبکر گفت: به چه می‏نگری؟ خداوند به‌سوی تو نمی‏نگرد، گفتم: به خاطر چه؟ گفت: آیا نمی‏دانی، وقتی که عجب و خودبینی در بنده به خاطر زینت دنیا داخل شود، پروردگارش وی را تا وقتی بد می‏بیند، که آن زینت را ترک نگوید. می‏گوید: آن گاه من آن را از تنم در آوردم و صدقه‏اش دادم، و ابوبکر گفت: ممکن این برایت کفاره واقع شود [۱۹۳۳]. این چنین در الکنز (۵۴/۸) آمده است، و می‏گوید: این حدیث در حکم مرفوع است.

[۱۹۳۳] ابونعیم در الحلیة (۱/ ۳۷).