قصه عایشه با پدرش هنگامى که لباس جدیدى بر تن نمود و از آن خوشش آمد
ابن المبارک و ابونعیم در الحلیه از عایشه لروایت نمودهاند که گفت: لباس هایم را پوشیدم، و به دامنم نگاه مینمودم، و در حالی که در خانه میگشتم به لباس و دامنم ملتفت میشدم، آن گاه ابوبکر سنزدم وارد شد و گفت: ای عایشه آیا نمیدانی که خداوند حالا به سویت نگاه نمیکند؟ و نزد ابونعیم در الحلیه از عایشه روایت است که گفت: باری پیراهن جدیدم را بر تن نمودم، و بدان مینگریستم و خوشم میآمد، ابوبکر گفت: به چه مینگری؟ خداوند بهسوی تو نمینگرد، گفتم: به خاطر چه؟ گفت: آیا نمیدانی، وقتی که عجب و خودبینی در بنده به خاطر زینت دنیا داخل شود، پروردگارش وی را تا وقتی بد میبیند، که آن زینت را ترک نگوید. میگوید: آن گاه من آن را از تنم در آوردم و صدقهاش دادم، و ابوبکر گفت: ممکن این برایت کفاره واقع شود [۱۹۳۳]. این چنین در الکنز (۵۴/۸) آمده است، و میگوید: این حدیث در حکم مرفوع است.
[۱۹۳۳] ابونعیم در الحلیة (۱/ ۳۷).