حیات صحابه – جلد چهارم

فهرست کتاب

قصه وى با صحرانشین که خواست او را در خوابش به قتل برساند

قصه وى با صحرانشین که خواست او را در خوابش به قتل برساند

بخاری و مسلم از جابر سروایت نموده‏اند که: وی با پیامبر خدا صدر جنگ نجد به جهاد رفته بود. هنگامی که رسول خدا صبرگشت، او را در دره‏ای که پر از درخت عضاء [۱۴۸۷]بود خواب چاشت فرا گرفت، و مردم در سایه درخت‏ها به خاطر قرار گرفتن در سایه متفرق شدند و پیامبر خدا صزیر سایه درختی بود، و شمشیر خود را در آن آوایزان نموده بود، جابر می‏گوید: اندکی خواب نموده بودیم، که ناگهان پیامبر خدا صما را فراخواند، و ما نیز به او پاسخ دادیم، و متوجه شدیم که بیابانگردی نزدش نشسته است، پیامبر خدا صفرمود: «این شمشیرم را از نیام کشید و من خواب بودم و بیدار شدم دیدم که شمشیر برهنه در دستش است و گفت: تو را چه کسی از من باز می‏دارد؟ گفتم:اللَّه، گفت [۱۴۸۸]: تو را چه کسی از من باز میدارد؟ گفتم: اللَّه، آن گاه شمشیر را در نیام انداخت و نشست» [۱۴۸۹]. و پیامبر صاو را با اینکه آن کار را نمود مواخذه و تعذیب نکرد.

و نزد بیهقی از جابر سروایت است که گفت: رسول خدا صبا محارب و غطفان در نخل [۱۴۹۰]جنگید، و آن‏ها غفلتی رااز مسلمانان دیدند، در این اثنا مردی از ایشان که به او غورث بن حارث گفته می‏شد آمد، و بر سر پیامبر خدا صبا شمشیر ایستاد و گفت: تو را چه کسی از من باز می‏دارد؟ گفت: «اللَّه» آن گاه شمشیر از دست وی افتاد، و پیامبر خدا صشمشیر را گرفت و گفت: «تو را چه کسی از من باز میدارد؟» گفت: اسیرگیر نیکو باش، پیامبر صفرمود: «گواهی می‏دهی که معبودی جز یک خدا نیست؟» گفت: نه، ولی با تو عهد می‏بندم که با تو نجنگم، و با قومی که با تو می‏جنگند نباشم، بنابراین پیامبر صرهایش ساخت، بعد غورث نزد یاران خود آمد و گفت: از نزد بهترین مردم نزدتان آمدم، و بعد نماز خوف را متذکر شده است [۱۴۹۱]. این چنین در البدایه (۸۴/۴) آمده است.

[۱۴۸۷] درخت بزرگ و خارداری است. [۱۴۸۸] بار دوم. [۱۴۸۹] بخاری (۲۹۱۰) مسلم (۸۴۳). [۱۴۹۰] مکانی است در نجد. [۱۴۹۱] صحیح. بیهقی در الدلائل (۳/ ۱۶۸، ۱۶۹).