حیات صحابه – جلد چهارم

فهرست کتاب

مزاح پیامبر صبا زاهر

مزاح پیامبر صبا زاهر

احمد از انس سروایت نموده که: مردی از اهل بادیه اسمش زاهر بود، واز بادیه برای پیامبر صهدیه می‏آورد، و پیامبر صوقتی که او می‏خواست برود اسبابش را برایش مهیا می‏ساخت، پیامبر خدا صفرمود: «زاهر بادیه نشین ماست و ما شهر نشین او»، او با اینکه مرد قبیحی بود، پیامبر خدا صدوستش می‏داشت، و [باری] رسول خدا صدرحالی نزدش آمد، که وی متاع خود رامی فروخت، و از پشت سرش وی را بغل نمود، او که رسول خدا صرا نمی‏دید، گفت: رهایم کن، کیست؟ آن گاه ملتفت شد و پیامبر صرا شناخت، وقتی پیامبر صرا شناخت دیگر کوشش می‏کرد که پشتش را به سینه پیامبر صخوب بچسباند، و پیامبر خدا صمی‏گفت: «این غلام را که می‏خرد؟» گفت: ای پیامبر خدا، به خدا سوگند، مرا تنبل و بی‌رونق می‏یابی، رسول خدا صفرمود: «ولی نزد خداوند تنبل و بی‌رونق نیستی - یا گفت: ولی نزد خداوند گرانقیمت هستی-» [۱۲۸۳]. این اسنادی است، که همه رجال آن به شرط صحیحین ثقه‏اند، و این را جز ترمذی در الشمائل [از ائمه سته]دیگری روایت ننموده، و ابن حبان آن را در صحیح خود روایت کرده است. این چنین در البدایه (۴۶/۶) آمده است. این را همچنان ابویعلی و بزار روایت نموده‏اند، هیثمی می‏گوید: رجال احمد رجال صحیح‌اند، و این را بزار و طبرانی از سالم بن ابی جعد از مردی از اشجع که به او ازهر بن حرام اشجعی گفته می‏شد روایت نموده‏اند که: وی مرد دهاتی بود و همیشه خبر خوش یا هدیه‏ای را برای پیامبر صمی‏آورد و به معنای آن متذکر شده است. هیثمی (۳۶۹/۹) می‏گوید: این را بزار و طبرانی روایت نموده‏اند، و رجال طبرانی موثق‌اند.

[۱۲۸۳] صحیح. احمد (۳/ ۱۶۱) بیهقی (۶/ ۱۹۶) ترمذی در الشمائل (۲۳۱) ابن حبان (۵۷۹۰) عبدالرزاق (۱۹۶۸۸) آلبانی آن را در مختصر الشمائل صحیح دانسته است.