حیات صحابه – جلد چهارم

فهرست کتاب

قصه دو تن از صحابه با پدران‌شان

قصه دو تن از صحابه با پدران‌شان

بیهقی [۴]از مالک بن عمیر س- که جاهلیت را نیز درک نموده بود - روایت نموده، که گفت: مردی نزد پیامبر صآمد و گفت: من با دشمن روبرو شدم، و با پدرم در میان آنان برخوردم، و از وی درباره تو سخن بدی را شنیدم، دیگر نتوانستم صبر کنم و او را با نیزه زدم - یا گفت: او را کشتم، پیامبر صدر مقابل او ساکت شد. بعد از آن، دیگری آمد و گفت: من با پدرم برخورد کردم، و او را رها نمودم، و خواستم غیر از من به حسابش برسد، پیامبر صدر مقابل او نیز سکوت اختیار نمود [۵]. بیهقی می‏گوید: این حدیث، مرسل جید است.

[۴] بیهقی (۲۷/۹). [۵] ضعیف. بیهقی (۹/ ۲۷) مرسل است.