حیات صحابه – جلد چهارم

فهرست کتاب

صورت‌هایى از تواضع امیرالمؤمنین على س

صورت‌هایى از تواضع امیرالمؤمنین على س

بخاری [۱۲۴۰]از صالح لباس فروش و او از مادر بزرگش روایت نموده، که گفت: علی سرا دیدم که به یک درهم خرما خرید، و آن را در چادر خود حمل نمود، به او گفتم - یا مردی به او گفت -: من به عوض تو، ای امیرالمؤمنین، این را حمل می‏کنم، گفت: نه، پدر عیال به حمل مستحق‏تر است [۱۲۴۱]. این را ابن عساکر، چنانکه در المنتخب (۵۶/۵) آمده، و ابوالقاسم بغوی آن را، چنانکه در البدایه (۵/۸) آمده، از صالح به مانند آن روایت کرده‏اند.

و ابن عساکر از زاذان از علی سروایت نموده که: وی هنگام ولایت خود به تنهایی در بازارها می‏گشت، راه گم کرده را راهنمایی می‏نمود، از گمشده جستجو می‏کرد، با ضعیف کمک می‏نمود، بر فروشنده و بقال گذر می‏نمود و قرآن را بر وی باز نموده می‏خواند:

﴿تِلۡكَ ٱلدَّارُ ٱلۡأٓخِرَةُ نَجۡعَلُهَا لِلَّذِينَ لَا يُرِيدُونَ عُلُوّٗا فِي ٱلۡأَرۡضِ وَلَا فَسَادٗا[القصص: ۸۳].

ترجمه: «آن سرای آخرت را برای آنانی می‏گردانیم که در زمین کبر و فساد را نمی‏خواهند».

و می‏گفت: این آیه درباره اهل عدل و تواضع از والی‏ها و اهل قدرت بر سایر مردمان نازل شده است [۱۲۴۲].

و ابن سعد [۱۲۴۳]از جرموز روایت نموده، که گفت: علی سرا دیدم که از قصر بیرون آمد، و دو لباس قطری سرخ رنگ بر تن داشت [۱۲۴۴]: ازاری تا نصف ساق، و چادر بلندی نزدیک به آن، و با او تازیانه‏ای بود که با آن در بازار می‏گشت، و آن‏ها را به ترس خدا، و فروش خوب و نیکو امر می‏نمود و می‏گفت: حق پیمانه و ترازو را ادا کنید، و می‏گفت: گوشت را پف و پرباد نکنید [۱۲۴۵].

ابن راهویه، احمد در الزهد، عبدبن حمید، ابویعلی، بیهقی و ابن عساکر - و ضعیف دانسته شده - از ابومطر روایت نموده‏اند که گفت: از مسجد بیرون شدم، ناگهان مردی از پشت سرم صدا نمود: ازارت را بلند کن، زیرا آن به تقوی نزدیک‏تر، و در پاکی لباست بهتر است، و موی سرت را اگر مسلمان باشی کم کن، متوجه شدم که علی ساست، و تازیانه‏ای همراهش است، وی به بازار شترها رفت و گفت: بفروشید و سوگند مخورید، چون سوگند مال را به فروش می‏رساند، و برکت را محو می‏کند. بعد از آن نزد صاحب خرما آمد، و متوجه شد که خادمی [۱۲۴۶]گریه می‏کند، پرسید: تو را چه شده است؟ پاسخ داد: این خرمایی را به یک درهم به من فروخته است، و مولایم از قبول آن سرباز زد، علی سگفت: خرما را بگیر و یک درهم به او بده، چون وی صاحب امر و صلاحیتی نیست، چنان معلوم می‏شد که خرمافروش [از قبول این سخن] ابا می‏ورزد، گفتم: آیا نمی‏دانی این کیست؟ گفت: نه، گفتم: علی امیرالمؤمنین، آن گاه او خرمای خود را [در میان دیگر خرماهایش ]ریخت و یک درهم به او داد و گفت: ای امیرالمؤمنین دوست دارم از من راضی شوی گفت: تا اینکه آن را برای‌شان ادا نکردی مرا راضی نساخت.

بعد از آن به صاحبان خرما گذشت و گفت: برای مسکینان طعام بدهید، کسب‌تان رونق می‏گیرد. بعد از آن رفت تا اینکه به صاحبان ماهی رسید و گفت: در بازار ما ماهی طافی [۱۲۴۷]فروخته نشود. بعد از آن به سرای بزازی آمد، و آن بازار کرباس بود، و گفت: ای شیخ در فروش پیراهنی به سه درهم به من نیکویی کن، هنگامی که آن مرد وی را شناخت، از وی چیزی نخرید، بعد از آن نزد دیگری آمد، و هنگامی که او وی را شناخت، از او نیز چیزی نخرید، بعد از آن نزد پسر جوانی آمد و پیراهنی را از وی به سه درهم خرید و پوشید، و آن پیراهن تا بند دست‏ها و قوزک پاهایش بود، آن گاه صاحب پیراهن آمد، و گفته شد: فرزندت پیراهنی را به امیرالمؤمنین به سه درهم فروخت، گفت: چرا از او دو درهم نگرفتی؟ و یک درهم را گرفت و برای علی سآورده، گفت: این درهم را بگیر، گفت: چرا، این چیست؟ گفت: قیمت پیراهن دو درهم بود، و پسرم به سه درهم به تو فروخته است، گفت: او با رضایت من به من فروخت، و من با رضایت وی او را گرفتم [۱۲۴۸].

[۱۲۴۰] الأدب (ص۸۱). [۱۲۴۱] ضعیف. بخاری در ادب المفرد (۵۵۱) آلبانی آن را در ضعیف الادب (۸۴) ضعیف دانسته و گفته است: صالح و مادربزرگش ناشناخته‌اند. البته در معنای این حدیث، حدیثی مرفوع وجود دارد که موضوع و دروغین است: الضعیفة (۸۹). [۱۲۴۲] این چنین در المنتخب (۵۶/۵) آمده است. و ابوالقاسم بغوی مانند این را، چنانکه در البدایه (۵/۸) آمده، روایت کرده است. [۱۲۴۳] ۱۸/۳. [۱۲۴۴] در نص «قطریتان» آمده که: نوعی از چادرهای سرخ رنگ است، و نقش و نگاری دارد، و تا حدی خشن می‏باشد، و گفته شده: لباس‏های خوبی است که از طرف بحرین آورده می‏شود. و ازهری می‏گوید: در نواحی بحرین قریه‏ای است که به آن قطر گفته می‏شود، و گمان می‏کنم لباس‏ها به آن منسوب باشد. [۱۲۴۵] این را ابن عبدالبر در الاستیعاب (۴۸/۳) روایت نموده است. [۱۲۴۶] مراد از خادم در اینجا کنیز است. م. [۱۲۴۷] هدف همان ماهی است که در آب [بدون کدام عامل خارجی] می‏میرد وبر روی آب ظاهر می‏گردد، که در مذهب شافعی خورده می‏شود و در مذهب حنفی خورده نمی‏شود. [۱۲۴۸] این چنین در المنتخب (۵۷/۵) آمده است.