قصه پیامبر صبا همسرانش هنگامى که اراده طلاق آنها را نمود
احمد از ابن عباس بروایت نموده، که گفت: همیشه حریص بودم که از عمر ساز همان دو زن از همسران پیامبر صسئوال نمایم که خداوند متعال دربارهشان گفته است:
﴿إِن تَتُوبَآ إِلَى ٱللَّهِ فَقَدۡ صَغَتۡ قُلُوبُكُمَا﴾[التحریم: ۴].
ترجمه: «اگر هردوی شما بهسوی خدا توبه کنید (به نفع شماست) چون قلبهای شما کج شده است».
تا اینکه عمر حج نمود و من نیز با او حج نمودم، هنگامی که به جایی از راه رسیدیم عمر به کناری رفت و من هم با مشک آب رفتم، وی قضای حاجت نمود و بعد از آن نزدم آمد، و بر دستهایش آب ریختم و وضو نمود، گفتم: ای امیرالمؤمنین، آن دو زن از همسران پیامبر صکه خداوندمتعال دربارهشان گفته:
﴿إِن تَتُوبَآ إِلَى ٱللَّهِ فَقَدۡ صَغَتۡ قُلُوبُكُمَا﴾.
کدامهااند؟ عمر گفت: شگفتا به تو ای ابن عباس - زهری میگوید: به خدا سوگند، از آنچه وی را پرسید بدش آمد، ولی آن را از وی نپوشانید - گفت: آن دو حفصه و عایشهاند، میافزاید: بعد از آن به صحبت ادامه داد و گفت: ما گروه قریش قومی بودیم که بر زنان غالب بودیم، و هنگامی که به مدینه آمدیم قومی را دریافتیم که زنانشان بر آنها غالباند، آن گاه زنان ما از زنان ایشان آموختند، گفت: و منزل من در بنی امیه بن زید در عوالی بود، افزود: روزی بر زنم خشمگین شدم، ناگهان متوجه شدم که به من جواب پس میدهد، و این پاسخ دادن وی را بد دیدم، گفت: چرا اینکه تو را پاسخ میدهم بد میبری، به خدا سوگند، ازواج پیامبر صنیز وی را پاسخ میدهند، و [گاهی] یکی از آنان پیامبر صرا از روز تا شب ترک میگوید [و با او حرف نمیزند]. عمر سمیگوید: آن گاه به راه افتادم و نزد حفصه آمدم گفتم: آیا در مقابل رسول خدا صپررویی میکنی و به او جواب میدهی؟ گفت: بلی، گفتم: و [گاهی] یکی از شما وی را تا شب ترک میکند [و با او حرف نمیزند]؟ گفت: بلی، گفتم: کسی که از شما این کار را بکند ناامید و زیانمند شده است! آیا یکی از شما در امن میباشد [و از این نمیترسد] که خداوند بر وی به خاطر غضب رسولش خشمگین شود؟ که در این صورت وی هلاک شده است! در مقابل رسول خدا پررویی مکن و به او پاسخ مده، و از وی چیزی مخواه، و هرچه میخواهی از من بخواه، و تو را این فریب ندهد که همسایهات زیباتر، و نزد رسول خدا صاز تو محبوبتر است - هدفش عایشه است - . عمر سافزود: من همسایهای از انصار داشتم، و به نوبت نزد رسول خدا صمیرفتیم، یک روز او میرفت و یک روز من، و خبر وحی و غیر آن را برایم میآورد، و مثل آن را من برایش میآوردم، افزود: و ما با هم صحبت از این داشتیم که غسان اسبها را نعل میکند [۱۷۹۸]تا با ما بجنگد، روزی رفیقم رفت، و غروب نزدم آمد و دروازهام را زد، و مرا صدا نمود و نزدش بیرون رفتم، گفت: کار بزرگی اتفاق افتاده است! پرسیدم: چه شده است؟ آیا غسان آمده؟ گفت: نخیر، بلکه بزرگتر و آشکارتر از آن، رسول صزنان خود را طلاق داده است، گفتم: حفصه ناامید و زیان کار شد! این را واقع شدنی میپنداشتم، و وقتی نماز صبح را خواندم لباس هایم را پوشیده و پایین آمدم، و در حالی نزد حفصه داخل شدم که گریه مینمود، گفتم: آیا رسول خدا صشما را طلاق داده است؟ گفت: نمیدانم، وی آنجا در آن بالاخانه گوشه نشینی اختیار نموده، آن گاه نزد غلام سیاه وی آمدم گفتم: برای عمر اجازه بگیر، غلام داخل شد و باز به سویم بیرون آمد و گفت: تو را نزد وی یاد نمودم، ولی خاموشی اختیار نمود، آن گاه برگشتم و نزد منبر آمدم، ناگهان متوجه شدم که گروهی آنجا نشستهاند و بعضی گریه میکنند، بعد اندکی نشستم، باز آنچه را احساس میکردم بر من غلبه نمود، و دوباره نزد غلام آمدم گفتم: برای عمر اجازه بگیر، وی داخل شد و باز به سویم بیرون آمد و گفت: تو را نزد وی یاد نمودم، ولی خاموشی اختیار نمود، باز بیرون آمدم و نزد منبر نشستم، و بار دیگر آنچه احساس میکردم بر من غلبه نمود، و نزد غلام آمدم وگفتم: برای عمر اجازه بگیر، وی داخل شد و باز به سویم بیرون آمد و گفت: تو را نزد وی یاد نمودم، ولی خاموشی اختیار نمود، آن گاه روی خود را برگردانیده بازگشتم، ناگهان متوجه شدم که غلام صدایم میکند، گفت: داخل شو که به تو اجازه داد، آن گاه داخل شدم و به رسول خدا صسلام دادم، متوجه شدم که وی بر فرش بوریایی تکیه نموده است - احمد میگوید: یعقوب در حدیث صالح برای مان گفته است که: و نقشهای بوریا بر پهلوی وی اثر گذاشته بود - گفتم: ای رسول خدا، آیا زنان خود را طلاق دادهای؟ وی سر خود را به سویم بلند نمود و گفت: «نخیر»، گفتم:اللَّه اکبر! ای رسول خدا، اگر ما را میدیدی، ما گروه قریش قومی بودیم که بر زنان غالب بودیم، ولی هنگامی که به مدینه آمدیم قومی را دریافتیم که زنانشان بر آنها غالباند، و زنان ما هم از زنان آنها آموختند، روزی من بر همسرم خشمگین شدم، دیدم که وی بر من پررویی نمود و پاسخم داد، و پاسخگویی وی را ناپسند دانستم، گفت: رو در رویی و پاسخ دادنم را چرا ناپسند میبینی، به خداسوگند زنان رسول خدا صنیز به وی پاسخ میدهند، و [گاهی] یکی از آنان او را از روز تا شب ترک میکند [و با او حرف نمیزند]، گفتم: کسی که از آنها این کار را بکند ناامید و زیان کار شده است، آیا یکی از آنان در امان میباشد [و از این نمیترسد] که خداوند بر وی به خاطر غضب رسولش خشمگین شود؟ و در این صورت وی هلاک گردیده است، آن گاه رسول خدا صتبسم نمود، گفتم: ای رسول خدا بعد از آن نزد حفصه وارد شدم و گفتم: این تو را فریب ندهد که همسایهات زیباتر و نزد رسول خدا صاز تو محبوبتر است، آن گاه رسول خدا صبار دیگر تبسم نمود، گفتم: ای رسول خدا آیا بنشینم؟ گفت: «آری»، آن گاه نشستم و سرم را در خانه بلند نمودم، به خدا سوگند، چیزی در آن ندیدم که نگاهم را به خود جلب نماید، مگر سه دانه پوست، گفتم: ای رسول خدا، از خداوند بخواه تا بر امتت فراخی و گشایش بیاورد، چون بر فارس و روم فراخی و گشایش آورده، در حالی که آنها خدا را عبادت نمیکنند، آن گاه خودش را جمع کرده نشست و بعد از آن گفت: «ای ابن خطاب آیا تو در شک هستی؟ آنان قومیاند که خوبی هایشان در زندگی دنیا برایشان تعجیل شده است»، گفتم: ای رسول خدا، برایم مغفرت بخواه، و از فرط خشم خود بر آنها سوگند خورده بود که یک ماه نزد آنان داخل نشود، تا اینکه خداوند غزوجل وی را عتاب نمود [۱۷۹۹]. این چنین در اصل آمده، و در بخاری (۷۸۲/۲) چنین آمده: «حین عاتبه الله»، یعنی «وقتی که خدا وی را عتاب نمود»، و عبارت بخاری درست است. این را بخاری، مسلم، ترمذی و نسائی هم روایت نمودهاند.
و نزد مسلم همچنان از ابن عباس روایت است که گفت: عمربن خطاب برایم حدیث بیان نمود و گفت: هنگامی که پیامبر صاز زنان خود گوشهگیری نمود، داخل مسجد شدم، و دیدم که مردم سنگریزهها را به زمین میزنند و میگویند: رسول خدا صزنان خود را طلاق داده است، و این قبل از آن بود که به حجاب امر شود، گفتم: این را امروز خواهم دانست... و حدیث را در مورد داخل شدنش نزد عایشه و حفصه و نصیحتش برای آن دو متذکر شده، تا اینکه گفت: آن گاه داخل شدم، و متوجه شدم که رسول خدا در آستانه دروازه بالاخانه قرار دارد، و صدا نموده گفتم: ای رباح، برایم جهت ورود نزد رسول خدا صاجازه بخواه... و حدیث را به مانند آنچه گذشت متذکر شده، تا اینکه گفت: گفتم: ای رسول خدا، چه از کار زنان بر تو گران تمام میشود، اگر آنها را طلاق بدهی، خداوند با توست، و همچنان ملائک وی، جبریل، میکایل و من و ابوبکر و مسلمانان با تو هستیم، و اندک اتفاق افتاده که کلامی را گفته باشم، مگر اینکه تمنی نمودهام خداوند قولم را تصدیق نماید - [و بر این عمل] ستایش خدا را بهجا میآورم - ، آنگاه این آیه نازل گردید، آیه انتخاب نمودن:
﴿عَسَىٰ رَبُّهُۥٓ إِن طَلَّقَكُنَّ أَن يُبۡدِلَهُۥٓ أَزۡوَٰجًا خَيۡرٗا مِّنكُنَّ﴾[التحریم: ۵].
ترجمه: «به تحقیق اگر او شما را طلاق بدهد، پرودرگارش به جای شما همسرانی بهتر برای او میدهد».
﴿وَإِن تَظَٰهَرَا عَلَيۡهِ فَإِنَّ ٱللَّهَ هُوَ مَوۡلَىٰهُ وَجِبۡرِيلُ وَصَٰلِحُ ٱلۡمُؤۡمِنِينَۖ وَٱلۡمَلَٰٓئِكَةُ بَعۡدَ ذَٰلِكَ ظَهِيرٌ﴾[التحریم: ۴].
ترجمه: «و اگر بر ضد او دست به دست هم دهید (کاری از پیش نخواهید برد)، زیرا خداوند یاور اوست، و همچنین جبرئیل و مؤمنان صالح، و فرشتگان بعد از آنان پشتیبان او هستند».
گفتم: آیا آنان را طلاق دادهای؟ گفت: «نخیر»، آن گاه بر دورازه مسجد ایستادم و به آواز بلندم صدا نمودم: زنان خود را طلاق نداده است، و این آیه نازل گردید:
﴿وَإِذَا جَآءَهُمۡ أَمۡرٞ مِّنَ ٱلۡأَمۡنِ أَوِ ٱلۡخَوۡفِ أَذَاعُواْ بِهِۦۖ وَلَوۡ رَدُّوهُ إِلَى ٱلرَّسُولِ وَإِلَىٰٓ أُوْلِي ٱلۡأَمۡرِ مِنۡهُمۡ﴾[النساء: ۸۳].
ترجمه: «و هنگامی که خبری از امن یا خوف) پیروزی یا شکست (به آنها برسد،) بدون تحقیق (آن را شایع میسازند، و اگر آن را به پیامبر و پیشوایان و اولی الأمر ارجاع کنند، استنباط کنندگان آنان، آن را به درستی میدانند و تحلیل میکنند».
و من کسی بودم که آن امر را استنباط و بیرون نمودم [۱۸۰۰]. این چنین در تقسیر ابن کثیر (۳۸۹/۴) آمده است. و حدیث را همچنان عبدالرزاق، ابن سعد، ابن حبان، بیهقی، ابن جریر، ابن منذر، ابن مردویه و غیر ایشان، چنانکه در الکنز (۲۶۹/۱) آمده است، روایت نمودهاند. و احمد از جابر سروایت نموده، که گفت: ابوبکر سدر حالی آمد و برای ورود نزد رسول خدا صاجازه گرفت، که مردم بر دروازهاش نشسته بودند، و پیامبر صهم نشسته بود، ولی به او اجازه داده نشد، بعد از آن عمر سآمد و اجازه خواست، ولی به او اجازه داده نشد، بعد برای ابوبکر و عمر اجازه داد، و آن دو در حالی داخل شدند، که پیامبر صنشسته بود، و زنانش در اطرافش قرار داشتند، و خودش صخاموش بود، آن گاه عمر گفت: با پیامبر صصحبت خواهم نمود، ممکن است وی بخندد، بنابراین عمر گفت: ای رسول خدا، کاش دختر زید - همسر عمر - را میدیدی، که اندکی قبل از من نفقه خواست و من در گردنش زدم، آن گاه پیامبر صخندید حتی که دندانهای پسینش آشکار گردید، و گفت: «اینها هم که در اطراف مناند از من نفقه میخواهند»، آنگاه ابوبکر بهسوی عایشه برخاست تا بزندش، و عمر بهسوی حفصه برخاست، و هردویشان میگفتند: آیا از پیامبر صچیزی را که نزدش نیست میخواهید، و رسول خدا صآن دو را منع نمود، و زنان گفتند: به خدا سوگند، از رسول خدا بعد از این مجلس دیگر چیزی را که نزدش نباشد نمیخواهیم، گفت: و خداوند ﻷانتخاب و اختیار را نازل نمود، و پیامبر صاز عایشه شروع نمود و گفت: «من امری را برایت یادآور میشوم، دوست ندارم که قبل از مشورت پدر و مادرت در آن مورد عجله کنی»، پرسید: آن چیست؟ میگوید: برایش تلاوت نمود:
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّبِيُّ قُل لِّأَزۡوَٰجِكَ...﴾[الاحزاب: ۲۸].
ترجمه: «ای پیامبر! برای زنان خود بگو....».
عایشه پاسخ داد: آیا درباره تو با پدرومادرم مشورت کنم؟ بلکه خداوند متعال و رسولش را اختیار و انتخاب میکنم، و از تو میخواهم که برای هیچ زنی از زنانت آنچه را من اختیار نمودهام یادآور نشوی، پیامبر صفرمود: «خداوند تعالی مرا سخت گیر نفرستاده است، بلکه مرا معلم و آسان کننده فرستاده است، هر زنی از آنان اگر از آنچه تو انتخاب نمودهای بپرسند، به او خبر میدهم» [۱۸۰۱]. این را مسلم و نسائی نیز روایت کردهاند. و نزد ابن ابی حاتم از ابن عباس بروایت است که گفت: عایشه فرمود: آیه اختیار و انتخاب نمودن نازل گردید، و از من از جمله زنانش از همه اول شروع نمود و گفت: «من برایت امری را یادآور میشوم، اگر در آن تا مشورت نمودن پدر و مادرت عجله نکنی بر تو باکی نیست»، میگوید: و میدانست که پدر و مادرم مرا به جدایی وی دستور نمیدهند میگوید، بعد از آن گفت: خداوند تبارک و تعالی گفته است:
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّبِيُّ قُل لِّأَزۡوَٰجِكَ﴾هردو آیت.
عایشه میافراید: پس گفتم: آیا در این باره با پدر و مادرم مشورت کنم؟ من خدا، رسول وی و روز آخرت را میخواهم، بعد از آن همه همسرانش را اختیار داد و همهشان مثل گفته عایشه را گفتند [۱۸۰۲]. بخاری و مسلم هم از عایشه به مانند این را روایت نمودهاند. و همچنان نزد آن دو و احمد - و لفظ از احمد است - از عایشه روایت است که گفت: رسول خدا صما را اختیار داد، و ما او را انتخاب نمودیم، و اختیاری نمودن را هیچ چیز نشمرد [۱۸۰۳]. [۱۸۰۴]. این چنین در تفسیر ابن کثیر (۴۸۱/۳) آمده است.
[۱۷۹۸] آماده جنگ میشود. [۱۷۹۹] بخاری (۵۱۹۱) مسلم (۱۴۷۹) احمد (۱/ ۳۷). [۱۸۰۰] مسلم (۱۴۷۹) ابن حبان (۴۱۸۷). [۱۸۰۱] بخاری (۴۷۸۵) مسلم (۱۴۷۷). [۱۸۰۲] بخاری (۴۷۸۶) مسلم در کتاب الطلاق (۱۴۷۷) احمد (۶/ ۴۵-۴۸) ابوداوود (۲۲۰۳) ترمذی (۱۱۷۶) نسائی (۶/ ۵۶) و ابن ماجه (۲۰۵۲). [۱۸۰۳] یعنی آن اختیار دادن را در جمله طلاق نشمرد، چنانکه در این مسئله بین فقهاء خلاف است که آیا اختیار دادن طلاق است یا نه. [۱۸۰۴] بخاری (۵۲۸۸) و مسلم (۲۴۳۹).