قصه زن انصارى وقتى که خبر کشته شدن پیامبر صدر روز احد به او رسید
طبرانی از انس بن مالک سروایت نموده، که گفت: در روز احد اهل مدینه برگشته و فرار کردند و گفتند: محمد کشته شده است، تا اینکه صداها و فریادها در ناحیه مدینه بلند شد، آن گاه زن محرمهای از انصار بیرون آمد، و با [جنازههای] پدر، پسر، شوهر و برادرش روبرو گردید، و نمیدانم که با کدامش اول روبرو گردید، هنگامی که به هر یکی از آنان میگذشت میگفت: این کیست؟ میگفتند: پدرت، برادرت، شوهرت، پسرت، و [در هر بار] میپرسید: پیامبر خدا صچه شد؟ میگفتند: پیش رویت است، تا اینکه پیش پیامبر خدا صخود را رسانید، و گوشه لباس وی را گرفت، و گفت: پدر و مادرم فدایت ای رسول خدا، وقتی که تو سلامت ماندهای دیگر پروای کسی را که هلاک شده است ندارم! [۱۱۹]- [۱۲۰].
و نزد بزار از زبیر سروایت است که گفت: در روز احد نزد پیامبر صدر مدینه جمع شدیم، و هیچ کس از اصحاب پیامبر ص- یعنی در مدینه - باقی نماند، و کشتهها زیاد شد، و کسی فریاد نمود: محمدصکشته شد، آن گاه زنها گریه نمودند، و زنی گفت: به گریه عجله نکنید تا ببینم. وی بیرون آمد و به راه افتاد و جز پیامبر خدا صو جستجو از حال وی دیگر غم و فکری نداشت [۱۲۱]. میگوید: در این روایت عمربن صفوان آمده، و مجهول میباشد. و نزد ابن اسحاق از سعدبن ابی وقاص سروایت است که گفت: پیامبر خدا صکنار زنی از بنیدینار، که شوهر، برادر، و پدرش در روز احد همراه رسول خدا صبه شهادت رسیده بودند عبور نمود، هنگامی که مرگ آنان را به وی خبر دادند، گفت: پیامبر خدا صچه شد؟ گفتند: به خیر است ای ام فلان، او به حمداللَّه چنان است که دوست داری، گفت: او را به من نشان دهید، تا ببینمش، میگوید: آن گاه پیامبر صبا اشاره به وی نشان داده شد، و وقتی که وی را دید گفت: هر مصیبتی بعد از تو آسان است! [۱۲۲]- [۱۲۳].
[۱۱۹] هیثمی (۱۱۵/۶) میگوید: این را طبرانی در الأوسط از شیخ خود محمدبن شعیب روایت نموده، و وی را نشناختم، ولی بقیه رجال وی ثقهاند. [۱۲۰] ضعیف. طبرانی در الاوسط (۷۴۹۹) در سند آن جهالت است. نگا: المجمع (۶/ ۱۱۵). [۱۲۱] هیثمی (۱۱۵/۶). [۱۲۲] این چنین در البدایه (۴۷/۴) آمده است. [۱۲۳] ضعیف. ابن اسحاق چنانکه در سیره ابن هشام (۳/ ۴۲) آمده. طبری در تاریخ (۲/ ۵۳۲). مشکل آن نیز انقطاع بین اسماعیل بن محمد و پدربزرگش سعد بن ابی وقاص است.