آنچه میان عمر و سعید بن العاص بدر کشتن پدر وى واقع شد
ابن هشام از ابوعبیده و غیر وی از اهل علم در مغازی متذکر شده که: عمربن خطاب به سعیدبن العاص ب- که از پهلویش گذشت - گفت: تو را آن چنان میبینم، که در نفست چیزی باشد. فکر میکنم، گمان میکنی من پدرت را کشتهام، اگر من وی را کشته بودم، از کشتن و قتل وی معذرت نمیخواستم، ولی من داییام عاص بن هاشم ابن مغیره را کشتم. اما پدرت، من ازنزد وی در حالی گذشتم، که زمین را، مثل گاو که زمین را با شاخ خود میخراشد، میخراشید [۱۵]، آن گاه دست از وی کشیدم، و پسر عمویش علی قصدجان او را نمود و به قتلش رسانید [۱۶].
[۱۵] یعنی زخمی شده بود و بر زمین دست و پا میزد. م. [۱۶] این چنین در البدایه (۲۹۰/۳) آمده است. و در الاستیعاب و الإصابه افزوده است: سعیدبن العاص برایش گفت: اگر وی رامی کشتی تو بر حق بودی، و او بر باطل، و این گفته وی عمر سرا خوش آمد.