حیات صحابه – جلد چهارم

فهرست کتاب

طلحه بن براء و محبت پیامبر ص

طلحه بن براء و محبت پیامبر ص

طبرانی از حُصَین بن وَحْوَح انصاری روایت نموده که: طلحه بن براء بهنگامی که با پیامبر صروبرو شد، خود را به او چسباند و قدم‌هایش را بوسید. گفت: ای پیامبر خدا، مرا به آنچه دوست داری امر کن، از فرمانت نافرمانی نمی‏کنم. این عمل وی در حالی که کم سن و سال بود، پیامبر صرا به شگفت انداخت و از آن خوشش آمد، در این موقع به او گفت: «برو و پدرت را بکش». او برگشت و بیرون آمد تا این کار را انجام دهد، آن گاه پیامبر صوی را دوباره خواست و به او گفت: «برگرد چون من برای قطع رحم مبعوث نشده‏ام».

بعد از آن طلحه مریض شد، پیامبر در زمستان در هوای سرد، به عیادت وی آمد. هنگامی که بازگشت، به اهل خانواده وی گفت: «گمان می‏کنم مرگ به سراغ طلحه آمده است، مرا خبر کنید، تا بر وی حاضر شوم، و بر سرش نماز بخوانم و عجله نمایید». پیامبر صهنوز به بنی سالم بن عوف نرسیده بود، که وی درگذشت و شب بر او تاریک شد. و از جمله چیزهایی که ابوطلحه گفته بود این بود که: مرا دفن کنید، و به پروردگارم ملحق سازید، و پیامبر خدا صرا دعوت نکنید، چون من بر وی از یهود می‏ترسم، تا به خاطر من به او آسیبی نرسد.

و به پیامبر صوقتی که صبح شد خبر داده شد، وی آمد و بر قبرش ایستاد، و مردم با او صف بستند، بعد از آن دست‏های خود را بلند نموده گفت: «بار خدایا، با طلحه در حالی روبرو شو، که به وی بخندی و او به طرف تو بخندد» [۵۰]- [۵۱].

و این را همچنان طبرانی از طلحه بن مسکین از طلحه بن براء سروایت نموده که: وی نزد پیامبر صآمد و گفت: باز کن - یعنی دستت را - که با تو بیعت کنم، پیامبر صگفت: «و اگرچه تو را به قطع روابط والدینت امر بکنم؟» گفتم: نخیر، باز دوباره نزد وی مراجعه نمودم و گفتم: دستت را باز کن که با تو بیعت کنم، گفت: «برچه؟» گفتم: بر اسلام، فرمود: «و اگرچه تو را به قطع روابط والدینت امر کنم؟» گفتم: نخیر، و باز برای بار سوم مراجعه نمودم - وی مادری داشت، که از همه مردم به او نیکی کننده‏تر و خدمتگزارتر بود - آن گاه پیامبر صبه او گفت: «ای طلحه، در دین ما قطع صله رحم وجود ندارد، ولی خواستم در دین تو شکی نباشد». بعد اسلام آورد، و اسلامش نیکو و درست شد [۵۲]، بعد از آن مریض شد و پیامبر صعیادتش نمود، و او را بیهوش یافت، آن گاه پیامبر صگفت: «گمان می‏کنم، طلحه در همین شبش وفات می‏کند، و اگر به هوش آمد کسی را نزد من بفرستید»، طلحه در دل شب به هوش آمد و گفت: پیامبر صعیادتم ننمود؟ گفتند: بلی [آمده بود]، و او را از آنچه پیامبر صگفته بود خبر کردند. وی گفت: در این ساعت کسی را نزد وی ارسال نکنید، تا خزنده‏ای وی را نگزد یا چیزی به او نرسد، و اگر درگذشتم، از طرف من به او سلام برسانید، و به او بگویید که باید برایم مغفرت بخواهد. هنگامی که پیامبر صنماز صبح را خواند از وی پرسید، وی را از مرگ و گفته او خبر دادند. [راوی]می‏گوید: آن گاه پیامبر ص[دست خود را] بلند کرد وگفت: «بار خدایا، با وی در حالی ملاقات کن، که به طرف تو بخندد، و تو به طرف او بخندی» [۵۳]- [۵۴].

[۵۰] این چنین در الکنز (۵۰/۷) آمده، و بغوی، ابن ابی خیثمه، ابن ابی عاصم، ابن شاهین و ابن السکن این را، چنان که در الإصابه (۲۲۷/۲) آمده، روایت نموده‏اند. هیثمی (۳۶۵/۹) می‏گوید: ابوداود قسمتی از این حدیث را روایت کرده، و بر آن سکوت نموده است. لذا این حدیث ان شاءاللَّه حسن است. [اینگونه نیست که هرآنچه ابوداوود در موردش سکوت کرده است حسن باشد] (محقق). [۵۱] ضعیف. طبرانی در الاوسط (۴/ ۲۸) و ابوداوود (قسمتی از آن) (۳۱۵۹) نگا: ضعیف الجامع (۲۰۹۹). [۵۲] یعنی ایمان و اسلامش مخلصانه بود. م. [۵۳] هیثمی (۳۶۵/۹) می‏گوید: این را طبرانی به شکل مرسل روایت نموده، و عبدربه بن صالح را نشناختم، ولی بقیه رجال وی ثقه دانسته شده‏اند. ابن السکن مانند این را، چنانکه در الاصابه (۲۲۷/۲) آمده، روایت نموده است. [۵۴] ضعیف. طبرانی در الکبیر (۸/ ۳۷۲) شماره (۶۳/ ۸) نگا: المجمع (۹/ ۳۶۵).