حیات صحابه – جلد چهارم

فهرست کتاب

قصه عمر سبا مردى و با گروهى در این باره

قصه عمر سبا مردى و با گروهى در این باره

ابن منذر و سعیدبن منصور از شعبی روایت نموده‏اند که: عمربن خطاب سمردی از یاران خود را نیافت، آن‏گاه عمر به ابن عوف سگفت: بیا تا منزل فلان برویم و ببینیم، بعد هردو به منزل وی آمدند، و دروازه او را باز یافتند، و خودش نشسته بود، و همسرش چیزی رادر ظرف برای وی می‏ریخت، و آن را به جلوی رویش گذاشت، آن گاه عمر به ابن عوف گفت: این همان چیزی است، که وی را از ما مشغول گردانیده است، ابن عوف به عمر گفت: چه می‏دانی که در ظرف چیست؟ عمر گفت: آیا می‏ترسی که این تجسس باشد؟ گفت: بلکه این تجسس است. عمر فرمود: توبه این عمل چیست؟ گفت: او را از چیزی که در آن دیدی آگاه مساز، و در نفست در ارتباط به وی جز خیر نباشد، آن گاه هردو برگشتند [۵۶۴].

و عبدالرزاق از طاووس روایت نموده که: عمربن خطاب سجهت نگهبانی و حراست کاروانی که در ناحیه مدینه منزل گرفته بودند شبی بیرون شد، و در یک وقت شب بر خانه‏ای گذشت، که در آن گروهی شراب می‏نوشیدند، و آنان را صدا نمود، آیا فسق می‏کنید؟! آیا فسق می‏کنید؟! آن گاه بعضی آن‏ها گفتند: تو را خداوند از این کار نهی نموده است! بعد عمر برگشت، و آن‏ها را ترک نمود [۵۶۵].

[۵۶۴] این چنین در الکنز (۱۶۷/۲) آمده است. [۵۶۵] این چنین در الکنز (۱۴۱/۲) آمده است.