حیات صحابه – جلد چهارم

فهرست کتاب

قصه پیامبر صبا سعدبن عباده

قصه پیامبر صبا سعدبن عباده

نزد ابوداود از قیس بن سعد بروایت است که گفت: پیامبر صما را در منزل‏مان زیارت نمود و گفت: «السلام عليكم ورحـمه الله»، پدرم جواب آهسته‏ای گفت، گفتم: آیا برای رسول خدا صاجازه نمی‏دهی؟ گفت: بگذارش، تا برای مان زیاد سلام بدهد، پیامبر صگفت: «السلام عليكم ورحـمه الله»، باز سعد جواب آهسته داد، بعد از آن پیامبر صگفت: «السلام عليكم ورحـمة الله» و بعد از آن برگشت آنگاه سعد به دنبال وی رفت و گفت: ای پیامبر خدا، من سلامت را می‏شنیدم، و آهسته جواب می‏گفتم،: تا برای ما بیشتر سلام بدهی، آن گاه پیامبر صبا وی بازگشت و سعد برای او به فراهم نمودن آب غسل دستور داد، و او غسل نمود، بعد از آن جامه‏ای را که رنگ شده با زعفران و یاورس بود به او داد، و پیامبر صخود را به آن پیچید، سپس دست‏های خود را بلند نموده می‏گفت: «اللهمَّ اجعل صلواتك ورحمتك علی (آل) سعد»، «بار خدایا، درود و رحمت خود را بر (آل) سعد عنایت فرما»، بعد طعام را صرف نمود، و هنگامی که خواست برگردد، سعد خری را که چادری بر رویش انداخته شده بود برای او نزدیک آورد، سعد گفت: ای قیس پیامبر خدا صرا همراهی کن، ومن همراهی‏اش نمودم، به من گفت: «با من سوار شو»، ومن ابا ورزیدم، گفت: «یا سوار می‏شوی، یا اینکه بر می‏گردی»، و برگشتم [۹۸۸]. این چنین در جمع الفوائد (۱۴۳/۲) آمده است.

[۹۸۸] ضعیف. احمد (۳/ ۴۲۱) ابوداوود (۵۱۸۵) آلبانی آن را ضعیف دانسته.