قصه عمر سهنگامى که پیراهن جدیدى برایش آورده شد
هَنّاد از ابواُمامه سروایت نموده، که گفت: در حالی که عمربن خطاب سدر میان عدهای از یاران خود قرار داشت، برایش پیراهن پنبهای آورده شد، و او آن را پوشید، و تا هنوز از استخوانهای ترقوهاش نگذشته بود، که گفت: ستایش خدای راست، که برایم لباسی داد که عورتم را به آن میپوشانم، و در زندگی ام خود را به آن آراسته میسازم. بعد از آن به طرف قوم روی آورد و گفت: آیا میدانید که من این کلمات را چرا گفتم؟ گفتند: نه، مگر اینکه به ما خبر بدهی، گفت: من روزی رسول خدا صرا مشاهده نمودم که برایش لباس جدیدی از خودش آورده شد، و او آن را پوشید و بعد از آن گفت: «الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي كَسَانِي مَا أُوَارِى بِهِ عَوْرَتِي وَأَتَجَمَّلُ بِهِ فِي حَيَاتِي» ترجمه: «ستایش خدایی راست که به من لباسی داد که عورتم را به آن میپوشانم، و در زندگی ام خود را به آن آراسته میسازم»، بعد گفت: «سوگند به ذاتی که مرا به حق مبعوث گردانیده است، هر بنده مسلمانی که خداوند به او لباس جدیدی بدهد، و او به لباس کهنه خود را به بنده مسلمان و مسکینی بپوشاند، و آن را جز برای خدا به او نپوشاند، تا آن وقت در پناه خدا، و در امان خدا و در ضمانت خدا میباشد که یک تار از آن لباس بر آن شخص در مرده و زندهاش باقی باشد». میگوید: بعد از آن عمر سپیراهن خود را دراز نمود، و درآن زیادتر از انگشتانش را دید [۲۸۱]، و به عبداللَّه گفت: ای پسرم تیغ را بیاور، وی برخاست و تیغ را آورد، و عمر آستین پیراهنش را در دستش اندازه نمود، و به زیادتر از انگشتانش متوجه شده، آن را قطع نمود. گفتیم: ای امیرالمؤمنین، آیا خیاطی را نیاوریم که این را بدوزد؟ گفت: نه، ابوامامه میگوید: عمر را بعد از آن دیدم که رشتههای آن پیراهن در انگشتانش پراکنده و منتشر بود، و او آن را نمیدوخت [۲۸۲].
از ابن عمر بروایت است که گفت [۲۸۳]: عمر پیراهن جدیدی را پوشید، و بعد از آن مرا با تیغی خواست و گفت: ای پسرم آستین پیراهنم را بکش، و دست خود را به سر انگشتانم بچسبان، و زیادی آن را قطع کن، آن گاه من هردو طرف آستینها را قطع نمودم، و دهن آستینها به شکلی قطع شدند، که با هم غیر موازی و نابرابر بودند. به او گفتم: پدر، اگر این را با قیچی برابر کنم، گفت: ای پسرم بگذارش، این چنین پیامبر خدا صرا دیدم که مینمود، و آن پیراهن تا پاره شدنش بر تن عمر بود، و گاهی تارها را میدیدم که بر پاهایش میافتادند.
[۲۸۱] یعنی: آستینهایش را از انگشتانش درازتر یافت. م. [۲۸۲] این چنین در الکنز (۵۵/۸) آمده است. [۲۸۳] الحلیه (۴۵/۱).