ناسزاگویى معاویه به على و امتناع سعد از آن
احمد و مسلم و ترمذی از عامربن سعد بن ابی وقاص و او از پدرش روایت نمودهاند که: پدرش به وی گفت: معاویه بن ابی سفیان سعد شرا امر نمود و گفت: چه تو را باز میدارد که ابوتراب [۶۷۴]را دشنام بدهی؟ گفت: هان من سه چیز را به یاد آوردم، که پیامبر خدا صآنها را برای علی گفته بود، و اگر یکی از آنها برای من باشد، از شترهای سرخ رنگ برایم بهتر است. از پیامبر خدا صدر یکی از غزوات وی که علی را گذاشته بود شنیدم، که علی به او گفت: ای رسول خدا، آیا مرا با زنان و اطفال وا میگذاری؟ پیامبر خدا صگفت: «آیا راضی نمیشوی که برای من به منزلت هارون به موسی باشی، مگر این که پس از من نبیی نیست»، و از او در روز خیبر شنیدم که میگفت: «بیرق را به دست مردی میدهم که خدا و رسولش را دوست میدارد، و خدا و رسولش او را دوست میدارند». افزود: من هم منتظر آن بودم، آنگاه پیامبر صگفت: «علی را برایم فراخوانید»، و او نزد پیامبر آورده شد، و چشمش درد میکرد، سپس پیامبر صآب دهنش را بر چشمهای وی مالید، و پرچم را به وی سپرد، و خداوند نیز فتح را نصیب او فرمود، و هنگامی که این آیه نازل شد:
﴿فَقُلۡ تَعَالَوۡاْ نَدۡعُ أَبۡنَآءَنَا وَأَبۡنَآءَكُمۡ وَنِسَآءَنَا وَنِسَآءَكُمۡ وَأَنفُسَنَا وَأَنفُسَكُمۡ﴾[آل عمران: ۶۱].
ترجمه: «بگو: بیایید فرزندان خود و فرزندان شما و زنان خود و زنان شما و ذاتهای خود و ذاتهای شما را فراخوانیم».
و پیامبر صعلی، فاطمه، حسن و حسین شرا خواست، بعد از آن گفت: «بار خدایا، اینها اهل مناند» [۶۷۵]- [۶۷۶].
و نزد ابوزرعه دمشقی از عبداللَّه بن ابی نجیح از پدرش روایت است که گفت: هنگامی که معاویه حج نمود، دست سعدبن ابی وقاص را بگرفت و گفت: ای ابواسحاق ما قوی هستیم، که این جنگ ما را از حج بازداشت، حتی نزدیک است که بعضی سنتهای آن را فراموش کنیم، پس طواف کن، که ما چون طواف تو طواف نماییم. میگوید: هنگامی که فارغ شد سعد را با خود داخل دارالندوه ساخت، و او را با خود بر تختش نشاند، و بعد از آن علی بن ابی طالب را یادآوری نمود و به او بد گفت. سعد گفت: مرا به منزلت داخل نمودی، و بر تختت نشاندی، و بعد به بدگویی و دشنام دادن علی شروع نمودی؟ به خدا سوگند، اگر یکی از ویژگیهای سه گانه او در من باشد، از اینکه آنچه آفتاب بر آن طلوع نموده است برایم باشد، نزدم بهتر و محبوبتر است، و اگر برایم آنچه باشد که پیامبر صدر وقتی که به غزوه تبوک رفت به او گفت: «آیا راضی نمیشوی که برای من به منزله هارون به موسی باشی، مگر اینکه پس از من نبیی نیست»، برایم از آنچه که آفتاب بر آن طلوع نموده است، بهتر و محبوبتر است، و اگر برایم آنچه باشد که روز خیبر به او گفت: «پرچم را به مردی میدهم که خدا و رسولش را دوست میدارد، و خدا و رسولش او را دوست میداند، و خداوند فتح را نصیب وی میگرداند، و فرار کننده نیست»، برایم از آنچه آفتاب بر آن طلوع نموده است، بهتر و محبوبتر است، و اگر داماد وی بر دخترش باشم، و برایم از وی فرزندانی باشد که برای اوست، از اینکه آنچه آفتاب بر آن طلوع نموده است برایم باشد، نزدم بهتر و محبوبتر است، بعد از امروز در هیچ منزلی نزدت داخل نمیشوم، سپس چادر خود را تکان داد و بیرون آمد [۶۷۷]. این چنین در البدایه ۳۴۱۰۳۴۰/۷) آمده است.
[۶۷۴] ابوتراب کنیه علی ساست، که پیامبر صوی را به این کنیه مسمی نموده بود. [۶۷۵] تفصیل این حکایت و صورت مباهله که سعد سبه آن اشاره نموده است در (۲۰۸/۱) تحت عنوان «نامه پیامبر خدا صبه اهل نجران» گذشت، که میتوان برای دریافت شرح بیشتر موضوع به آن مراجعه نمود. م. [۶۷۶] بخاری (۳۷۰۱) مسلم (۲۴۰۶) ترمذی (۳۷۲۴) احمد (۴/ ۵۲) ابن ماجه (۱۲۱). [۶۷۷] مسلم (۲۴۰۴) ترمذی (۳۷۲۴) احمد (۱/ ۲۸۵).