گذشت و عفو از مسلمان قصه نامه حاطب بن ابى بلتعه
بخاری از علی سروایت نموده، که میگفت: پیامبر خدا صمرا با زبیر و مقداد شفرستاد و گفت: «حرکت کنید تا به روضه خاخ [۵۸۱]برسید، در آنجا زنی در داخل هودج است که نامهای با خود دارد، و آن را از دستش بگیرید». آن گاه ما حرکت نمودیم، و اسبهای خود را به شتاب تاختیم تا به روضه رسیدیم، و آن زن داخل هودج را دریافتیم و (به او) گفتیم: نامه را بیرون بیاور، گفت: با من نیست، گفتیم: یا نامه را بیرون میآوری، یا لباسها را [از تنت] میکشیم؟ میگوید: بعد آن را از زیر گیسوهای خود بیرون آورد، و ما آن را بهسوی رسول خدا صآوردیم، و در آن از طرف حاطب بن ابی بلتعه برای مردمی از مشرکین مکه [نوشته شده] بود، و آنها را از بعضی کارهای رسول خدا صخبر میداد، آن گاه پیامبر صگفت: «ای حاطب این چیست؟» گفت: ای پیامبر خدا، بر من عجله مکن، من شخص چسبیده در قریش بودم - یعنی: هم پیمان بودم - و از خود آنها نبودم، مهاجرینی که اینجا با تو هستند، بعضیشان با قریش قرابتهای نزدیکی دارند، که توسط آن خانواده و اموالشان را حمایت میکنند، من از اینکه از قرابت نسبی در میانشان محروم هستم، خواستم از این راه استفاده کنم تا نزد آنها احسانی داشته باشم که به خاطر آن از خویشاودانم حمایت کنند، و این کار را به خاطر ارتداد از دین خود ننمودهام و نه هم به خاطر رضایت به کفر بعد از اسلام، آن گاه رسول خدا صفرمود: «در حقیقت وی به شما راست گفت»، عمر گفت: ای پیامبر خدا، اجازه بده تا گردن این منافق را بزنم، فرمود:
«وی در بدر شرکت نموده بود، و تو را چه آگاه میکند، خداوند بر [احوال] شرکت کنندگان بدر آگاه شده، و گفته است: آنچه میخواهید بکنید، که من برایتان بخشیدهام» [۵۸۲]. آن گاه خداوند سورهای را نازل نمود:
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ لَا تَتَّخِذُواْ عَدُوِّي وَعَدُوَّكُمۡ أَوۡلِيَآءَ﴾تا به این قول خداوند ﴿فَقَدۡ ضَلَّ سَوَآءَ ٱلسَّبِيلِ﴾[الممتحنة: ۱].
ترجمه: «ای مؤمنان دشمن مرا و دشمن خود را دوست مگیرید... به درستی که از راه راست منحرف شده است» [۵۸۳].
و نزد احمد از حدیث جابر سآمده... و حدیث را متذکر شده، و در آن آمده، که گفت: من این کار را به خاطر خیانت به رسول خدا صو نفاق انجام ندادهام، من دانستم که خداوند پیامبر خود را نصرت میدهد، و امر وی را برای او تمام میکند، مگر این که من در میان آنها بیگانه بودم، و مادرم نزد آن هاست، و با این کار خواستم احسانی بر آنها داشته باشم، عمر سبه او [۵۸۴]گفت: آیا سر این را نزنم؟ پیامبر صگفت: «آیا مردی از اهل بدر را میکشی؟ چه تو را آگاه کرد، خداوند بر اهل بدر آگاه بوده، و گفته است: آنچه میخواهید انجام دهید!» [۵۸۵]- [۵۸۶].
[۵۸۱] اسم مکانی است در میان مکه و مدینه. [۵۸۲] بخاری (۳۰۰۷) مسلم (۲۴۹۴). [۵۸۳] و بقیه محدثین نیز این را جز ابن ماجه روایت نمودهاند، و ترمذی گفته است: حسن و صحیح است. این چنین در البدایه (۲۸۴/۴) آمده است. [۵۸۴] برای رسول خدا ص. م. [۵۸۵] این حدیث را از این طریق فقط امام احمد روایت نموده، و اسناد وی بر شرط مسلم است. این چنین در البدایه (۲۸۴/۴) آمده، و هیثمی (۳۰۳/۹) میگوید: این را احمد و ابویعلی روایت نمودهاند، و رجال احمد رجال صحیحاند. و این را همچنان حاکم، چنانکه در الکنز (۱۳۷/۷) آمده، روایت کرده است. و این را ابویعلی و بزار و طبرانی نیز از عمر سروایت نمودهاند. و هیثمی (۳۰۴/۹) میگوید: رجال آنها رجال صحیحاند. و احمد و ابویعلی از ابن عمر بروایت نمودهاند، و رجال احمد، چنان که هیثمی (۳۰۳/۹) گفته، رجال صحیحاند. [۵۸۶] صحیح. احمد (۳/ ۳۵۰).