حیات صحابه – جلد چهارم

فهرست کتاب

گذشت و عفو از مسلمان قصه نامه حاطب بن ابى بلتعه

گذشت و عفو از مسلمان قصه نامه حاطب بن ابى بلتعه

بخاری از علی سروایت نموده، که می‏گفت: پیامبر خدا صمرا با زبیر و مقداد شفرستاد و گفت: «حرکت کنید تا به روضه خاخ [۵۸۱]برسید، در آنجا زنی در داخل هودج است که نامه‏ای با خود دارد، و آن را از دستش بگیرید». آن گاه ما حرکت نمودیم، و اسب‏های خود را به شتاب تاختیم تا به روضه رسیدیم، و آن زن داخل هودج را دریافتیم و (به او) گفتیم: نامه را بیرون بیاور، گفت: با من نیست، گفتیم: یا نامه را بیرون می‏آوری، یا لباس‏ها را [از تنت] می‏کشیم؟ می‏گوید: بعد آن را از زیر گیسوهای خود بیرون آورد، و ما آن را به‌سوی رسول خدا صآوردیم، و در آن از طرف حاطب بن ابی بلتعه برای مردمی از مشرکین مکه [نوشته شده] بود، و آن‏ها را از بعضی کارهای رسول خدا صخبر می‏داد، آن گاه پیامبر صگفت: «ای حاطب این چیست؟» گفت: ای پیامبر خدا، بر من عجله مکن، من شخص چسبیده در قریش بودم - یعنی: هم پیمان بودم - و از خود آن‏ها نبودم، مهاجرینی که اینجا با تو هستند، بعضی‌شان با قریش قرابت‏های نزدیکی دارند، که توسط آن خانواده و اموال‌شان را حمایت می‏کنند، من از اینکه از قرابت نسبی در میان‌شان محروم هستم، خواستم از این راه استفاده کنم تا نزد آن‏ها احسانی داشته باشم که به خاطر آن از خویشاودانم حمایت کنند، و این کار را به خاطر ارتداد از دین خود ننموده‏ام و نه هم به خاطر رضایت به کفر بعد از اسلام، آن گاه رسول خدا صفرمود: «در حقیقت وی به شما راست گفت»، عمر گفت: ای پیامبر خدا، اجازه بده تا گردن این منافق را بزنم، فرمود:

«وی در بدر شرکت نموده بود، و تو را چه آگاه می‏کند، خداوند بر [احوال] شرکت کنندگان بدر آگاه شده، و گفته است: آنچه می‏خواهید بکنید، که من برای‌تان بخشیده‏ام» [۵۸۲]. آن گاه خداوند سوره‏ای را نازل نمود:

﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ لَا تَتَّخِذُواْ عَدُوِّي وَعَدُوَّكُمۡ أَوۡلِيَآءَتا به این قول خداوند ﴿فَقَدۡ ضَلَّ سَوَآءَ ٱلسَّبِيلِ[الممتحنة: ۱].

ترجمه: «ای مؤمنان دشمن مرا و دشمن خود را دوست مگیرید... به درستی که از راه راست منحرف شده است» [۵۸۳].

و نزد احمد از حدیث جابر سآمده... و حدیث را متذکر شده، و در آن آمده، که گفت: من این کار را به خاطر خیانت به رسول خدا صو نفاق انجام نداده‏ام، من دانستم که خداوند پیامبر خود را نصرت می‏دهد، و امر وی را برای او تمام می‏کند، مگر این که من در میان آن‏ها بیگانه بودم، و مادرم نزد آن هاست، و با این کار خواستم احسانی بر آن‏ها داشته باشم، عمر سبه او [۵۸۴]گفت: آیا سر این را نزنم؟ پیامبر صگفت: «آیا مردی از اهل بدر را می‏کشی؟ چه تو را آگاه کرد، خداوند بر اهل بدر آگاه بوده، و گفته است: آن‏چه می‏خواهید انجام دهید!» [۵۸۵]- [۵۸۶].

[۵۸۱] اسم مکانی است در میان مکه و مدینه. [۵۸۲] بخاری (۳۰۰۷) مسلم (۲۴۹۴). [۵۸۳] و بقیه محدثین نیز این را جز ابن ماجه روایت نموده‏اند، و ترمذی گفته است: حسن و صحیح است. این چنین در البدایه (۲۸۴/۴) آمده است. [۵۸۴] برای رسول خدا ص. م. [۵۸۵] این حدیث را از این طریق فقط امام احمد روایت نموده، و اسناد وی بر شرط مسلم است. این چنین در البدایه (۲۸۴/۴) آمده، و هیثمی (۳۰۳/۹) می‏گوید: این را احمد و ابویعلی روایت نموده‏اند، و رجال احمد رجال صحیح‏اند. و این را همچنان حاکم، چنانکه در الکنز (۱۳۷/۷) آمده، روایت کرده است. و این را ابویعلی و بزار و طبرانی نیز از عمر سروایت نموده‏اند. و هیثمی (۳۰۴/۹) می‏گوید: رجال آن‏ها رجال صحیح‏اند. و احمد و ابویعلی از ابن عمر بروایت نموده‏اند، و رجال احمد، چنان که هیثمی (۳۰۳/۹) گفته، رجال صحیح‌اند. [۵۸۶] صحیح. احمد (۳/ ۳۵۰).