حیات صحابه – جلد چهارم

فهرست کتاب

قصه على سبا یک دزد

قصه على سبا یک دزد

ابویعلی از ابومطر روایت نموده، که گفت: علی سرا دیدم، که مردی نزدش آورده شد، گفتند: این مرد شتری را دزدی نموده است، علی سگفت: گمان نمی‏کنم تو دزدی نموده باشی؟ گفت: نه بلکه دزدی نموده‏ام، علی سگفت: ممکن است آن را برایت مشتبه شده باشد؟ گفت: نه، بلکه دزدی نمودم، گفت: ای قنبر، او را ببر و انگشتش را ببند، و آتش را بیفروز و قصاب را صدا کن تا قطع نماید، و بعد از آن تا آمدن من منتظر باش. هنگامی که آمد به او گفت: آیا دزدی نمودی؟ گفت: نه، و او را رها نمود، گفتند: ای امیرالمؤمنین، چرا وی را ترک نمودی در حالی که او برایت اقرار نمود؟ گفت: او را به قولش می‏گیرم، و به قولش رها می‏کنم، بعد از آن علی سگفت: مردی برای رسول خدا صآورده شد، که سرقت نموده بود، وی امر کرد و دست وی قطع شد، بعد از آن پیامبر صگریه نمود، به او گفتم: چرا گریه می‏کنی؟ گفت: «چگونه گریه نکنم؟ امتم در میان شما قطع می‏شود» گفتند: ای پیامبر خدا چرا او را نبخشیدی؟ گفت: «آن حاکم بد است که از حدود گذشت نماید، ولی در میان خود حدود را بخشش کنید» [۵۸۷]- [۵۸۸].

[۵۸۷] این چنین در الکنز (۱۱۷/۳) آمده است. [۵۸۸] ضعیف. ابویعلی (۳۲۸) در اسناد آن اوبمطر است که مجهول است.