حیات صحابه – جلد چهارم

فهرست کتاب

شدت غیرت زبیربن عوام نزد همسرش اسماء

شدت غیرت زبیربن عوام نزد همسرش اسماء

ابن سعد [۱۸۴۴]از اسماء دختر ابوبکر بروایت نموده، که گفت: زبیر سبا من ازدواج نمود، و در آن وقت در روی زمین جز اسبش نه غلامی داشت و نه مالی و نه چیز دیگری، می‏گوید: من اسبش را علف می‏دادم، و تکلیف آن را از طرف وی به دوش می‏کشیدم، و تربیتش می‏کردم، و برای شتر آبکشش هسته‏های خرما را می‏کوبیدم و آن را علف می‏دادم، و به او آب می‏دادم، و دلو بزرگش را می‏دوختم و خمیر می‏نمودم، ولی نان را خوب نمی‏توانستم بپزم، به این سبب همسایه‏های انصارم برایم نان می‏پختند، و آنان زنان صادقی بودند، و هسته‏های خرما را از زمین زبیر که رسول خدا صبه او داده بود روی سرم از فاصله دو میل انتقال می‏دادم، می‏گوید: روزی در حالی آمدم که هسته‏های خرما روی سرم بود و با رسول خدا صکه تنی چند از اصحابش با وی بودند روبرو شدم، وی مرا طلب نمود و گفت: «اخ اخ» [۱۸۴۵]، تا مرا در عقبش سوار نماید، ولی من از اینکه با مردان بروم حیا نمودم، و زبیر و غیرتش را به یاد آوردم - می‏گوید: و زبیر از با غیرت‏ترین مردم بود -، می‏افزاید: رسول خدا صدانست که من حیا نمودم، و حرکت نمود، بعد نزد زبیر آمده گفتم: رسول خدا در حالی همراهم روبرو گردید که هسته‏های خرما بر سرم بود، و تنی چند از اصحابش همراهش بودند، آن گاه شتر خود را خوابانید تا سوار شوم، ولی حیا نمودم و غیرت تو را به یاد آوردم، گفت: به خدا سوگند، حمل نمودن هسته‏های خرما بر من از سوار شدنت با وی شدیدتر و گران‏تر تمام شد. می‏گوید: تا اینکه بعد از آن ابوبکر برایم خادمی فرستاد و او تربیت اسب را از طرف من به عهده گرفت، و انگار که او مرا آزاد نموده باشد [۱۸۴۶]. و نزد وی همچنان [۱۸۴۷]از عکرمه روایت است که اسماء دختر ابوبکر به دست زیبربن عوام بود، و او بر وی شدت روا می‏داشت، بنابراین روزی اسماء نزد پدرش آمد، و از شدت وی نزد او شکایت نمود، ابوبکر گفت: ای دخترکم، صبر پیشه کن، زن وقتی که شوهر صالح داشته باشد و شوهرش وفات نماید، و او پس از شوهر خود ازدواج نکند، هردوی‌شان در جنت یکجا جمع می‏شوند.

[۱۸۴۴] ۲۵۰/۸. [۱۸۴۵] کلمه‏ای است برای شتر گفته می‏شود تا بخوابد. [۱۸۴۶] صحیح. نگا: کتاب من «مسئولیت زن مسلمان» چاپ مکتبة العلم. [۱۸۴۷] ۲۵۱/۸.