شدت غیرت زبیربن عوام نزد همسرش اسماء
ابن سعد [۱۸۴۴]از اسماء دختر ابوبکر بروایت نموده، که گفت: زبیر سبا من ازدواج نمود، و در آن وقت در روی زمین جز اسبش نه غلامی داشت و نه مالی و نه چیز دیگری، میگوید: من اسبش را علف میدادم، و تکلیف آن را از طرف وی به دوش میکشیدم، و تربیتش میکردم، و برای شتر آبکشش هستههای خرما را میکوبیدم و آن را علف میدادم، و به او آب میدادم، و دلو بزرگش را میدوختم و خمیر مینمودم، ولی نان را خوب نمیتوانستم بپزم، به این سبب همسایههای انصارم برایم نان میپختند، و آنان زنان صادقی بودند، و هستههای خرما را از زمین زبیر که رسول خدا صبه او داده بود روی سرم از فاصله دو میل انتقال میدادم، میگوید: روزی در حالی آمدم که هستههای خرما روی سرم بود و با رسول خدا صکه تنی چند از اصحابش با وی بودند روبرو شدم، وی مرا طلب نمود و گفت: «اخ اخ» [۱۸۴۵]، تا مرا در عقبش سوار نماید، ولی من از اینکه با مردان بروم حیا نمودم، و زبیر و غیرتش را به یاد آوردم - میگوید: و زبیر از با غیرتترین مردم بود -، میافزاید: رسول خدا صدانست که من حیا نمودم، و حرکت نمود، بعد نزد زبیر آمده گفتم: رسول خدا در حالی همراهم روبرو گردید که هستههای خرما بر سرم بود، و تنی چند از اصحابش همراهش بودند، آن گاه شتر خود را خوابانید تا سوار شوم، ولی حیا نمودم و غیرت تو را به یاد آوردم، گفت: به خدا سوگند، حمل نمودن هستههای خرما بر من از سوار شدنت با وی شدیدتر و گرانتر تمام شد. میگوید: تا اینکه بعد از آن ابوبکر برایم خادمی فرستاد و او تربیت اسب را از طرف من به عهده گرفت، و انگار که او مرا آزاد نموده باشد [۱۸۴۶]. و نزد وی همچنان [۱۸۴۷]از عکرمه روایت است که اسماء دختر ابوبکر به دست زیبربن عوام بود، و او بر وی شدت روا میداشت، بنابراین روزی اسماء نزد پدرش آمد، و از شدت وی نزد او شکایت نمود، ابوبکر گفت: ای دخترکم، صبر پیشه کن، زن وقتی که شوهر صالح داشته باشد و شوهرش وفات نماید، و او پس از شوهر خود ازدواج نکند، هردویشان در جنت یکجا جمع میشوند.
[۱۸۴۴] ۲۵۰/۸. [۱۸۴۵] کلمهای است برای شتر گفته میشود تا بخوابد. [۱۸۴۶] صحیح. نگا: کتاب من «مسئولیت زن مسلمان» چاپ مکتبة العلم. [۱۸۴۷] ۲۵۱/۸.