عمر و عزت نمودن حسین
ابن عساکر از ابوالبختری روایت نموده، که گفت: عمربن خطاب سبر منبر سخنرانی میکرد، که حسین بن علی ببه سویش برخاست و گفت: از منبر پدرم پایین بیا، عمر گفت: آری، منبر پدرت است، نه منبر پدر من، تو را کی به این امر نمود؟ آن گاه علی سبرخاست و گفت: هیچکس وی را به این امر ننموده است! [بعد از آن علی سبه حسین سگفت] اما تو را ای پررو تنبیه خواهم نمود! عمر سگفت: برادرزادهام را مزن، وی راست گفت منبر پدرش است [۶۸۴].
و نزد ابن سعد و ابن راهویه و خطیب از حسین بن علی بروایت است که گفت: نزد عمربن خطاب سبر منبر بالا رفتم، و به او گفتم: از منبر پدرم پایین بیا و به منبر پدرت بالا برو، گفت: پدرم منبر نداشت، و مرا با خود نشاند. هنگامی که پایین آمد، به منزل خود رفت و گفت: ای پسرکم، کی این را به تو آموخت؟ گفتم: هیچ کس این را به من نیاموخته است، گفت: ای پسرکم اگر به زیارت ما بیایی و نزدمان تشریف بیاوری بهتر خواهد بود، بعد روزی آمدم که او با معاویه تنها نشسته است، و ابن عمر در دروازه قرار دارد، و به او اجازه داده نشده است، و برگشتم. بعدها مرا دید و گفت: ای پسرکم چرا نزد ما نمیآیی؟ گفتم: آمدم و تو با معاویه به تنهایی صحبت میکردی، و ابن عمر را دیدم، که برگشت، بنابراین من نیز برگشتم. گفت: تو به اجازه از عبداللَّه بن عمر مستحقتری، آنچه را در سرهای ما میبینی خداوند رویانیده است و بعد شما [۶۸۵]، و دست خود را بر سرش گذاشت [۶۸۶].
[۶۸۴] ابن کثیر میگوید: سند آن ضعیف است. این چنین در الکنز (۱۰۵/۷) آمده است. [۶۸۵] یعنی: ایمانی که در سر ما جا گرفته است، از جانب خداوند اما توسط جد بزرگوار شما صبوده است. م. [۶۸۶] این چنین در الکنز (۱۰۵/۷) آمده است. و در الإصابه (۳۳۳/۱) میگوید: سند آن صحیح است.