حیات صحابه – جلد چهارم

فهرست کتاب

قصه وى و طفل کوچک و چهار زن

قصه وى و طفل کوچک و چهار زن

بیهقی از شعبی روایت نموده، که گفت: زنی نزد عمر سآمد و گفت: ای امیرالمؤمنین من طفلی را با پارچه‏ای [۵۷۴]که در آن صد دینار بود یافتم، و او را گرفتم و برایش دایه‏ای را به اجاره گرفتم، حالا چهار زن نزد وی می‏آیند و او را می‏بوسند، و نمی‏دانم که کدام یک از آن‏ها مادر وی‏اند؟ عمر به او گفت: وقتی آن‏ها نزدت آمدند مرا خبر بده، و او چنین نمود، آن گاه به زنی از آن‏ها گفت: کدام یک از شما مادر این طفل هستید؟ یکی از آنان پاسخ داد: ای عمر به خدا سوگند، کار خوب و نیکویی ننمودی! زنی را که خداوند امر وی را پوشانیده است، می‏خواهی سترش را بدری، عمر گفت: راست گفتی، بعد از آن به آن زن گفت: وقتی که آن‏ها نزدت آمدند، ایشان را از چیزی سئوال مکن، و به طفل‌شان نیکی نما، و بعد از آن برگشت [۵۷۵].

[۵۷۴] پارچه مصری دارای رنگ سفید. [۵۷۵] این چنین در الکنز (۳۲۹/۷) آمده است.