حسن اخلاق عمر س
ابن سعد [۱۱۲۶]از بحریه روایت نموده، که گفت: عمویم خداش سکاسهای را، که پیامبر صرا دیده بود در آن کاسه [طعام] میخورد، از پیامبر خدا صبخشش خواست، و آن کاسه نزد ما بود، عمر سمیگفت: آن را برای من بیرون آورید، و ما آن را پر از آب زمزم نموده برایش میآوردیم، و او از آن مینوشید، و بر سر و روی خود میریخت، بعد از آن دزدی بر ما تجاوز نمود و آن را با متاع دیگری از ما به سرقت برد، عمر سبعد از اینکه آن به سرقت برده شد، نزد ما آمد و از ما خواست تا آن را برایش بیرون آوریم، گفتیم: ای امیرالمؤمنین، همراه با متاعی از ما به سرقت برده شد، گفت: خدا پدرش را رحمت کند، کاسه پیامبر خدا صرا دزدید؟! میگوید: به خدا سوگند، نه وی را دشنام داد و نه لعنتش نمود [۱۱۲۷].
بخاری، ابن منذر، ابن ابی حاتم، ابن مردویه و بیهقی از ابن عباس بروایت نمودهاند که گفت: عیینه بن حصن (بن حذیفه) بن بدر سنزد برادرزادهاش حربن قیس سآمد. - وی از جمله کسانی بود، که عمر سآنها را به خود نزدیک میگردانید، و قاریان چه پیر چه جوان اهل مجلس و مشورت وی بودند - عیینه به برادرزادهاش گفت: ای برادرزادهام، تو نزد این امیر روی داری، بنابراین برایم اجازه ورود نزدش بگیر، و او برایش اجازه خواست، (عمر) به او اجازه داد، هنگامی که داخل گردید گفت: هی [۱۱۲۸]، ای ابن خطاب، به خدا سوگند، نه به ما زیاد میدهی، و نه در میان ما به عدل حکم میکنی! عمر سخشمگین شد، حتی خواست به او چیزی زشتی بگوید، آن گاه حر گفت، ای امیرالمومنین، خداوند متعال به پیامبر خود صگفته است:
﴿خُذِ ٱلۡعَفۡوَ وَأۡمُرۡ بِٱلۡعُرۡفِ وَأَعۡرِضۡ عَنِ ٱلۡجَٰهِلِينَ ١٩٩﴾[الاعراف: ۱۹۹].
ترجمه: «عفو نمودن را عادت گیر، به کار پسندیده امر کن و از نادانان اعراض نما».
و این از جاهلان است!!. به خدا سوگند، عمر سوقتی که [حربن قیس]این را برایش تلاوت نمود از آن تجاوز ننمود، و او نزد کتاب خداوند ﻷمتوقف میشد [۱۱۲۹]. این چنین در المنتخب (۴۱۶/۴) آمده است.
و نزد ابن سعد از ابن عمر بروایت است، که گفت: عمر را هرگز ندیدم که خشمگین شده باشد، و خداوند برای وی ذکر شده باشد، یا از او ترسانیده شده باشد و یا انسانی نزدش آیهای از قرآن را خوانده باشد، مگر اینکه او از همان خواست خود سکوت کرده است.
و نزد اسلم آمده که گفت: بلال سفرمود: ای اسلم عمر را چگونه مییابید؟ گفتم: خوب، ولی وقتی که عصبانی شود، کار بزرگی است، بلال گفت: اگر هنگام خشم نزد وی میبودم قرآن را برایش میخواندم، تا غضبش فرو نشیند. و از مالک دار روایت است که گفت: عمر سروزی بر من فریاد کشید، و شلاق را بر من بلند نمود تا بزند، گفتم: خدا را به یاد میآورم، وی آن را انداخت و گفت: [ذات] بزرگی را به یادم آوردی [۱۱۳۰].
[۱۱۲۶] ۵۷/۷. [۱۱۲۷] این را همچنان ابن بشران در أمالی خود، چنانکه در المنتخب (۴۰۰/۴) آمده، روایت نموده است. [۱۱۲۸] کلمهای است برای تهدید. [۱۱۲۹] بخاری (۴۶۴۲). [۱۱۳۰] این چنین در المنتخب (۴۱۳/۴) امده است.