حیات صحابه – جلد چهارم

فهرست کتاب

قصه عاتکه دختر زیدبن عمرو

قصه عاتکه دختر زیدبن عمرو

وکیع از ابوسلمه بن عبدالرحمن بن عوف روایت نموده، که گفت: عاتکه دختر زیدبن عمروبن نفیل لدر دست عبداللَّه پسر ابوبکر صدیق ببود، و عبداللَّه وی را خیلی زیاد دوست می‏داشت، و به این سبب باغچه‏ای را به او داد البته مشروط به این که پس از وی ازدواج نکند، بعد عبداللَّه در روز طائف مورد هدف تیری قرار گرفت، و چهل شب بعد از وفات رسول خدا صزخمش پاره شد و درگذشت، آن گاه عاتکه درباره وی چنین مرثیه گفت:

وآليت لاتنفك عينى سخينة
عليك ولاينفك جلدى أغيرا
مدى الدهر ماغنت حـمـامة أيكةٍ
وما طردالليل‏ذ الصباح الـمنوَّرا

ترجمه: «سوگند یاد نموده‏ام، که چشمم بر فراق تو همیشه گرم باشد، و پوستم همیشه غبارآلود باشد، البته در طول زمان، و تا وقتی که کبوتری که بخواند، وتا وقتی که شب صبح روشن را طرد نماید».

بعد عمربن خطاب سوی را خواستگاری نمود، عاتکه گفت: عبداللَّه به من باغچه‏ای داده است (تا) ازدواج نکنم، عمر گفت: فتوا بخواه، بنابراین او از علی بن ابی طالب سفتوا خواست، علی گفت: باغچه را به فامیلش برگردان، و ازدواج نما، آن گاه عمر با وی ازدواج نمود، و تعدادی از اصحاب رسول خدا صرا در مجلس عروسی‏اش خبر نمود، که در جمله آن‏ها علی بن ابی طالب نیز حاضر بود، و او از جمله اصحاب پیامبر صاز دوستان خاص عبداللَّه بی‌ابی بکر شبه حساب می‏رفت، علی به عمر گفت: به من اجازه بده، تا با او صحبت کنم، گفت: با او صحبت کن. علی گفت: ای عاتکه:

وآليتُ لاتنفك عينى سخينة
عليك ولاينفك جلدى أغبرا

(آن گاه وی گریست)، عمر گفت: خدا تو را ببخشد، اهلم را با من ناسازگار مگردان [۱۸۵۶].

[۱۸۵۶] این چنین در الکنز (۳۰۲/۸) آمده است. و ابن سعد این را به سند حسن از یحیی بن عبدالرحمن بن حاطب به اختصار، چنانکه در الإصابه (۳۵۶/۴) آمده، روایت کرده است.