حیات صحابه – جلد چهارم

فهرست کتاب

قصه عایشه با ابن زبیر

قصه عایشه با ابن زبیر

بخاری [۱۰۳۳]از عوف بن طفیل [۱۰۳۴]که برادزاده عایشه لهمسر پیامبر صاز طرف مادرش می‏باشد روایت نموده که: به عایشه خبر داده شد که: عبداللَّه بن زبیر بدر فروش و یا عطایی که عایشه آن را داده بود، گفته است: به خدا سوگند، یا عایشه از این عمل خود باز می‏ایستد، یا اینکه او را از تصرف [در مالش] باز می‏دارم، عایشه لگفت: آیا او این را گفته است؟! گفتند: آری، گفت: برای خدا بر من نذر باشد، که ابداً با ابن زبیر حرف نزنم، هنگامی که جدایی طولانی شد، ابن زبیر شفاعت خواهانی را نزد وی فرستاد، وی گفت: نه، به خدا سوگند، شفاعت را در مورد وی قبول نمی‏کنم، و نه هم خود را در نذر خود حانث می‏گردانم، هنگامی که این برای ابن زبیر طولانی شد، با مسوربن مخرمه و عبدالرحمن بن اسود بن عبدیغوث ب- که از بنی زهره بودند - صحبت نمود، و به آن‏ها گفت: شما را به خدا سوگند می‏دهم، مرا نزد عایشه ببرید، چون این برای وی جواز ندارد، که جدایی مرا بر خود نذر کند، آن گاه مسور و عبدالرحمن در حالی که وی را در چادرهای خود پوشانیده بودند آمدند، و برای ورود نزد عایشه اجازه خواستند و گفتند: السلام عليك ورحـمه الله وبركاتهآیا داخل شویم؟ عایشه لگفت: داخل شوید، گفتند: همه مان؟ گفت: آری، همه‏تان داخل شوید، - و نمی‏دانست که ابن زبیر نیز با آن‏ها است - ، هنگامی که داخل شدند، ابن زبیر داخل حجاب شد و خود را در آغوش عایشه انداخت، و به سوگند دادن وی و گریه نمودن شروع نمود، و مسور و عبدالرحمن نیز به سوگند دادن وی شروع کردند، تا با ابن زبیر صحبت نموده از وی قبول نماید، می‏گفتند: پیامبر صچنان که خودت می‏دانی از جدایی و دوری نهی نموده است، و برای یک مسلمان جواز ندارد، که زیادتر از سه شب از برادر مسلمان خود جدایی اختیار کند. هنگامی که به عایشه آن همه چیز را به کثرت تذکر دادند و مجال را بر وی تنگ نمودند، وی به یاد حرفهای آن دو شروع نمود و گریه نموده می‏گفت: من نذر نموده‏ام، و نذر خیلی شدید است، و آن دو تا آن وقت بر وی اصرار نمودند، که با ابن زبیر صحبت نمود، و در همان نذر خود چهل غلام را آزاد گردانید، و بعد از آن نذر خود را به یاد می‏آورد، و گریه می‏نمود حتی که اشک‌هایش چادرش را تر می‏نمود [۱۰۳۵]. و بخاری در الأدب المفرد (ص ۵۹) از عوف بن حارث بن طفیل مانند این را روایت نموده است.

وی همچنان از عروه بن زبیر بروایت نموده، که گفت: عبداللَّه بن زبیر بعد از پیامبر صو ابوبکر سمحبوب‏ترین بشر نزد عایشه لبود، و او نیز نیکی کننده‏ترین مردم به وی بود، و عایشه لهر چه از رزق خداوند برایش می‏آمد بدون اینکه چیزی از آن را نگه دارد صدقه می‏نمود، ابن زبیر گفت: باید دست‏های وی گرفته شود، عایشه گفت: آیا دست‏های من گرفته می‏شود؟ اگر بار دیگر با وی صحبت کنم بر من نذر لازم باشد، آن گاه ابن زبیر مردانی از قریش را به ویژه دایی‏های پیامبر خدا صرا برای شفاعت خواهی نزد وی فرستاد، ولی او نپذیرفت. آن گاه زهری‏ها، دایی‏های پیامبر صاز جمله عبدالرحمن بن اسود بن عبدیغوث و مسوربن مخرمه ببه ابن زبیر گفتند: وقتی که ما اجازه گرفتیم، داخل حجاب شو، و او چنین نمود، و برای عایشه لده غلام ارسال نمود، و او آن‏ها را آزاد نمود، و تا آن وقت به آزادسازی غلامان ادامه داد که به چهل تن رسیدند، و گفت: کاش در وقت سوگند خوردنم عملی را مشخص می‏نمودم، که با انجام دادنش از نذر فارغ می‏شدم [۱۰۳۶]. صحیح (۴۹۷/۱)

[۱۰۳۳] ۸۹۷/۲. [۱۰۳۴] وی ابن حارث بن طفیل می‏باشد، چنانکه در بخاری آمده است. [۱۰۳۵] صحیح. بخاری (۶۰۷۳، ۶۰۷۵). [۱۰۳۶] بخاری (۳۰۲۵).